۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه

گذر از هند




دهلی
به مجموع هنر های جهان باید "هنر هند دیدن " را افزود. سفر هند سفر دشواری است. با خانواده که بسیار مشکل تر است. شلوغی و کثیفی, نبود سیستم حمل و نقل مناسب و امکانات برنامه ریزی , از مشکلات این سفر هستند.
وقتی که می خواستم هتلی را در دهلی رزرو کنم به سراغ یکی از سایت های معتبر در اینترنت رفتم و هتلی را با 80 اظهار نظر مثبت انتخاب کردم.  نام آن "هتل نیو کینگ" بود. اندیشیدم که از نام آن می توان به میزان تمیزی آن اطمینان پیدا کرد. اولا همان گونه که از اسمش پیداست, هتل است و مسافرخانه نیست! دوما نیو (جدید) است و کهنه نیست! سوما جایی است درخور کینگ! وقتی ساعت 4 صبح به هتل رسیدم با منظره بالا مواجه شدم!هتلی بسیار کثیف و مخروبه که حتی رغبت قدم زدن و ایستادن در لابی آن را نداشتم. باری ساعت 4 صبح از فرودگاه رسیدم و ساعت 7 صبح قید پولم را زدم و از آنجا فرار کردم!در هند خیلی باید مواظب بود سر آدم کلاه نگذارند! 
تمام عکس ها و اظهار نظر های این هتل در اینترنت ساختگی بود
هند اگر چه کثیف است ولی هوای بسیار مطبوعی دارد. هوایی فرح بخش و پر از بوی ادویه! آدم دلش می خواست یک بطری را از این هوا پر کند و بیاورد!
هوایی پر از پرانای عشق
یک روز طبق قرار قبلی به  به دندان پزشکی رفتم ولی یک ساعت زود رسیدم. از راننده پرسیدم آیا در این حوالی محل تاریخی و دیدنی وجود دارد تا در این وقت اضافه به دیدن آن برویم؟ پس از مدتی فکر کردن گفت می خواهی به در گاه برویم؟ پرسیدم در گاه کجاست ؟ گفت جایی که مردم برای زیارت و دعا به آنجا می روند.در دل گفتم حتما باید چیزی شبیه امام زاده باشد و با بی میلی پاسخ منفی دادم ولی پس از چند دقیقه انتظار سنگین دیدم که کاچی بهتر از هیچی است پس با او به درگاه رفتم.پس از عبور پیاده از محله ای خاکی و کثیف به کوچه بازار هایی سنتی و مملو از مغازه های مهر و تسبیح فروش شبیه قم ! رسیدم و پس از آن وارد آرامگاهی با مزاری غرق در گل محمدی شدم و دیدم که مردم عادی مشغول دعا و زیارت هستند. مشغول تماشا بودم که چشمم به کاشی کاری های دیوار آرامگاه افتاد و دیدم که اشعاری بس زیبا به خط فارسی بر آن نوشته شده است. . کنجکاو شدم وبیشتر دقت کردم و دیدم اینجا آرامگاه شاعر بزرگ پارسی زبان هند "امیر خسرو دهلوی"است! از اینکه این سعادت نصیبم شد تا بر آرامگاه این مرد حاضر شوم بسیار خوشحال شدم. 
معنویتی که در این آرامگاه دیدم در جاهای دیگر کمتر دیدم.او را با حافظ و سعدی مقایسه می کنند ولی عمرا چنین نیست! امیر خسرو گل خوشبو ی زیبایی در کنار گلستان حافظ است.

دیوانه میکنی دل و جان خراب را
دیوانه میکنی دل و جان خراب را                   مشکن به ناز سلسله‌ی مشک ناب را
آفت جمال شاهد و ساقیست بیهده                    بد نام کرده‌اند به مستی شراب را
خونابه میچکاندم از گریه سوز دل                  خوش گریه‌یی است بر سرآتش کباب را
خسرو ز سوز گریه نیارد نگاهداشت              آری سفال گرم به جوش آرد آب را
این هم نمایی از مهر و تسبیح فروش های کنار آرامگاه امیر خسرو دهلوی
اینجا هم معبد لوتوس بهاییان است معبد نوساز ی که حال جزو آثار باستانی و مقدس گشته است! می گویند حدود 2میلیون بهایی در هند هستند البته زیاد نیست و بیشتر سیاهی لشکرند.
نمی دانم چرا آیین بهایی به دلم نمی چسبد . یعنی حرفهایی و اهدافی که برای آن گفته می شود اولا خیلی کلی گویی است ثانیا با ادعا های موسسان آن نمی خواند. اینکه ما تمام کتاب های مذهبی را کنار بگذاریم و بعد  "قرآن باب!" را برداریم از چاله به چاه افتادن است. بسیاری از اندیشه هایی که برای این آیین تبلیغ می شود بعدا توسط هواداران خوش ذوق به آن افزوده شده است. شعار های زیبا و اهداف متعالی برای بشرمانند صلح جهانی و وحدت هستی و ... که البته راه رسیدن به آن حضرات باب و بهائالدین نیستند. مانند آنکه اینشتین بگوید چون من نظریه نسبیت را گفته ام پس مرا به پیغمبری قبول کنید ! بهر جهت آنها باید از ازادی بیان برخوردار باشند و دیگران نیز از آزادی نقد آنان!

در راه آگرا

 





این معبد در نزدیکی دهلی بود و اولین و تنها معبدی بود که روح معنوی عالی را در آن دیدم! گورو "واندانا" یکی از معتبر ترین و حقیقی ترین راهنمایان حقیقت است که کتاب های بسیار خوبی در مورد خداوند و حقیقت متعال نوشته است. البته اصولا هیچ کس نمی تواند مدعی یافتن حقیقت محض باشد ولی باید از مجموعه آثار پیشوایان مختلف ,گل های آن را چید و رفت



رقص و موسیقی و نیایش فضایی مملو از شادی و صفا را در معبد ایجاد کرده بود به نحوی که بسیاری از مردم از شدت شوق گریه می کردند! این فضا را در هیچ معبد دیگری ندیدم. اگر کسی به هند رفت فقط زیارت این معبد برای او کافی است و احتیاجی به رفتن به جای دیگر ندارد.
متاسفانه منیع فارسی برای شرح زندگینامه این مرد دوست داشتنی نیافتم ولی در اخر این صفحه شر ح حال او و چند تن دیگر را خواهم گذاشت

به چهره این مرد نگاه کنید و ببینید چگونه تمام وجودش را احترام و عشق نسبت به خداوند فرا گرفته است. عاشقی زار  بر کسوت سلطنت روحانی

این جوان غربی لباس درویشی پوشیده و کشکول گدایی در دست گرفته است تا سالک طریق حقیقت شود. این کار حال و هوای آدم را عوض می کند واحساسی متفاوت به انسان دست می دهد. ولی کافی نیست! یاد جنید افتادم که از او پرسیدند چرا خرقه نمی پوشی؟
گفت اگر می دانستم کاری از دست خرقه بر می آید خرقه ای از آهن گداخته می پوشیدم!
بهر جهت متمسک شدن به لباس دراویش قدمی کوچک در راه کسب معرفت است
این مجسمه عظیم الجثه بین دهلی و آگرا قرار داشت. بر خلاف آنکه مردم عادی این مجسمه ها می پرستند, اکثر این مجسمه ها و بت ها, بار معنایی دارند. یعنی می خواهند پیامی را با دست ها و پاها و شکل خود بما برسانند. فرضا در یک دست مجسمه شمشیر است یعنی باید در زندگی بجنگی! و در یک دست شاخه درخت, یعنی باید برای صلح بجنگی! و در یک دست نیزه یعنی مکافات عملت را خواهی دید !و یا یک شاخه گندم یعنی نان خوردن یادت نره
این میز از سنک تشکیل شده است درون آن را کنده اند و بجابی آن گل هایی از سنگ کار گذاشته اند . بسیار قشنگ است و فقط در هند آن را دیدم. شبیه همین کار را در کاشیکاری های مسجد شاه می توان دید ولی در آنجا بجای سنگ از کاشی استفاده شده که به زیبایی سنگ نیست
و اینجا تاج محل است! یکی از اصلی ترین مقاصد سفر در هند. جایی که با سنگ و سفال و آجر و کاشی, عشق را نشان می دهد! , نشان دادن عالیترین و لطیف ترین جلوه هستی  با مشتی جامدات کار آسانی نیست .شاه جهان دارای دو زن بود ولی از هیچ کدام بچه ای پیدا نکرد. زن سوم او که ایرانی بود برایش 13 فرزند بدنیا آورد و سر زایمان چهار دهمی درگذشت. شاه جهان بخاطر عشق و حق شناسی برای او این آرامگاه را که بر اساس باغ های ایرانی طراحی شده است را ساخت
تاج محل بر اساس الگوی باغ های ایرانی ساخته شده است و بوی ایران عزیز را می دهد. می گویند معمار آن یک شیرازی بوده است. آنچه مسلم است معماران ایرانی در طراحی و ساخت آن شرکت فعال داشته اند.جای مرحوم  استاد کریم پیر نیا  که علاقه بسیاری به او دارم در اینجا خالی. روحش شاد و کامش پر از عسل باد! شرح حال این مرد عزیز در پایین  می گذارم
نکته جالبی که در مورد تاج محل وجود دارد این است که از این دروازه که وارد می شوی و بسوی تاج محل می روی بنظر می رسد تاج محل از شما دور می شود و موقعی که می خواهید از آن خارج شوید تاج محل همچون عقابی بال کشیده بدنبال شما می آید. این حالت بصری بسیار قوی و محسوس است. یعنی فقط یک قدم که بر می دارید احساس می کنید تاج محل ده قدم به شما نزدیک تر شده است
 تاج محل از سنگ های شفاف مرمر سفید ساخته شده است که با جذب نور شروع به درخشش می کند. در شب های مهتابی, تاج محل در تاریکی شب می درخشد انگار داخل آن را چراغ روشن کرده اند. سنگ های به کار رفته در این بنا از نقاط مختلف دنیا بدینجا حمل شده اند. برای مثال یک نوع سنگ آبی و یا سبز را که در ساخت گل های  روی دیوار بکار رفته است از بلژیک آورده شده است
از بس که تاج محل قشنگ بود ,در این فکر بودم که ایکاش من هم چنین آرامگاهی برای زنم می ساختم و نام آن را زهرا محل می گذاشتم! آخ نزن لامصب! شوخی کردم
دیوار های تاج محل کج هستند! یعنی به سمت بیرون شیب دارند. بدین ترتیب ساختمان بصورت ذوذنقه است اما فایده این کار چیست؟ یکی اینکه  دیوار های سنگی باران نمی خورند تا باعث فرسایش سنگ مرمر شوند و از همه مهمتر خطای پرسپکتیو را جبران می کنند. یعنی وقتی شما به نزدیک بنا می روید  باید ساختمان را بشکل ذوذنقه ببینید ولی در تاج محل آن را بشکل مکعب مستطیل می بینید! و این از تخریب زیبایی بنا بخاطر خطای پرسپکتیو جلو گیری می کند
اینجا قلعه آگرا فورت است.یکی از بزرگترین قلعه های جهان. قلعه ای در خور امپراطوری اکبر شاه هند. وقتی که به این قلعه نگاه می کنم به عظمت کاری که نادر کرده بود فکر می کنم.داستان از این فقرار است که حدود 800 افغانی جنگجو از چنگ نادر شاه فرار می کنند و به خیال خود به محمد شاه هند پناه می برند با تصور اینکه در امپراطوری هند که ابر قدرتی در آن عصر بود در امان خواهند بود. نادر شاه سفیری به هند می فرستد و استرداد آنها را درخواست می کند, ولی محمد شاه نه تنها آنها را پس نمی دهد بلکه سفیر نادر را با وضع فجیعی می کشد. نادر پس از شنیدن این خبر عصبانی می شود تدارک حمله به هند را می بیند در حالیکه هندیان به قصد او برای حمله به هند می خندند! آنها می دانستند که نادر برای حمله به هند باید اول افغانستان را بگیرد و تازه بعد از آن تازه با امپراطوری عظیم و ثروت مندی بنام هند روبرو شود. نادر به افغانستان لشکر می کشد و آنجا را پس از مشکلات بسیار فتح می کند و بعد به هند حمله می کنددر حالیکه تعداد سربازان او 80 هزار نفر بیشتر نبودند و هندیان با 350 هزار نفر  و 400 زنجیر فیل جنگی به استقبال او آمدند! تصور کنید یک سپاه کوچک 80 هزار نفره پس از جنگ های طولانی در افغانستان و پس از طی هزاران کیلومتر راه و در سرزمینی غریب, تازه با یک سپاه مجهز 350 هزار نفره با 400 تا 2000 فیل جنگی روبرو شده است!! نادر شاه فیل نداشت و این نقطه ضعف بزرگ ارتش او بود ولی با استفاده از نبوغ جنگی خود دست به حمله زد. او  دستور داد تا تعداد زیادی شتر را بار هیزم و چوب کنند  و بعد هیزم ها را آتش بزنند و آنها را بسوی سپاه هند فراری دهند و همزمان تفنگداران بسوی فیل ها آتش کنند. وقتی فیل ها دیدند که تعداد زیادی شتر آتش گرفته و دیوانه بسوی آنها می آیند و همزمان بدنهایشان بخاطر شلیک گلوله های تفنگ می سوخت ناگهان ترسیده و شروع به فرار بسمت سپاه هند کردند. با اینکار شیرازه سپاه هند از هم پاشیده شد و سواران زبده نادر شاه از موقعیت بوجود آمده استفاده کرده و به تار و مار سپاه در هم ریخته هند پرداختند.و بدین ترتیب محمد شاه تسلیم شد و بعوض حفظ جان و سلطنتش حاضر شد که کلید خزاین و جواهراتش را به نادر بدهد. تخت جواهر نشان با وزن 1300 کیلوگرم طلا , جواهر و دو الماس بزرگ کوه نور و دریای نور  از جمله غنائمی بود که نادر بتصرف درآورد و به ایران آورد.می گویند ثروتی که نادر از هند آورد بقدری بود که نادر تا 3 سال مردم ایران را از دادن مالیات معاف کرد
این تنها راه ورودی قلعه آگرا است. در زمان پیروزی بر سر سپاهی که داخل می شد گل و شیرینی می ریختند و اگر دشمن قصد ورود داشت روغن داغ و نفت  ریخته و آن را آتش می زدند.این قلعه قرمز دهلی است که آنرا نادر تصرف کرد. وقتی از هند برگشتم به کتابخانه رفتم و چند کتاب در مورد نادر شاه گرفتم. در یکی از کتابها نوشته بود وقتی نادر با سپاه عثمانی در جنگ بود و برای این کار بغداد را به محاصره در آورده بود ,دست به یک حیله جنگی جالب زد. او هر شب در تاریکی هوا و بدور از چشم دشمن , ده هزار نفر از سربازانش را به  چند فرسخی بغداد می فرستاد و آنها روز هنگام با کوس و کرنا و هلهله و شادی به اردو بر می گشتند و اینگونه وانمود می کردند که قوای جنگی تازه ای برای نادر رسیده است! از این دست حیله های جنگی نادر بسیار بکار برده است که در کتابها موجود است

الماس در یای نور یکی از انبوه جواهراتی بود که نادر از هند آورد




. شاه جهان پس از زندانی شدنش تنها اجازه داشته است تا تاج محل را از راه دور تما شا کند.او بدست پسرش اورنگ زیب در این محل زندانی شد اینجا زندان غم بار شاه جهان است. جایی که او توسط پسرش زندانی شد . گویی روزگار می خواست به او بفهماند که اولادانی که او اینگونه به آنها می بالید چیزی بجز عذاب برای او نبودند.  یکی از پسران شاه جهان سه برادر دیگر را کشت و پدر را زندانی کرد

در خندق قلعه آگرا فورت تمساح های گرسنه زندگی می کردند تا هر کسی که بخواهد از خندق عبور کند را طعمه خود سازند
مابین قلعه اصلی و  دیوار خندق جنگلی مصنوعی ایجاد و در آن ببر های وحشی نگاه داری می شد تا از شبیخون دشمن در امان باشند
هند بسیار گرم است. در داخل این دیوار محفظه ای برای ریختن آب درست شده . با این کار دیوار مرطوب شده و اتاق خنک می گردد.
  این  حرمسرا و محل ساخت یواشکی آب شنگولی !
اینجا حرمسرای پادشاه هند بوده است و چون شراب در اسلام حرام است پس پادشاه مسلمان مخفیانه و در حیات قصر به پرورش انگور و ساخت آب شنگولی می پرداخته است !

در راه جایپور
این دیوار ها از سنگ های مشبک شده ساخته شده اند. بسیار زیبا بودند. یعنی سنگ یکپارچه را بصورت شبکه ای تراشیده و سوراخ کرده اندهر جا پا می گذاشتم ایران عزیز را در همه زمینه ها از هنر و معماری و فرهنگ  بالاتر می دیدم اگر راه نجاتی برای بشر متصور باشد این راه قطعا از هند و ایران و کشور های بودایی مسلک می گذرد. اگر سرنوشت دنیا بدست فرهنگ شرق بود حیات تا یک میلیارد سال دیگر در روی زمین ادامه پیدا می کرد ولی چنین نشد و سرمایه داری با ابتذال احمقانه خود قلم نابودی بر تمام زیبایی ها کره زمین کشیده است
 
در هند اتوبوس های دماغ دار که 50 سال پیش در ایران بر چیده شدند هنوز داشتند کار می کردند
مردم هند و نپال برای زندگی شهری ساخته نشده اند. آنها باب طبع زندگی روستایی  هستند. هر چه از شهر ها دورتر می شدیم فقر کمتر و وضع مردم بهتر می شد . تا جایی که بنظر می رسید در روستا ها مردم خوشبخت هستند. هر نکبت و بدبختی متعلق به شهر هاست

بیچاره راننده! از این موارد در هند زیاد است این ماشین جیپ را می توان تمثیلی از هند و یا بهتر بگوییم کره زمین دانست که جمعیت زیادی بر آن سوار هستند و  رانندگی را مشکل می سازند. اگر کره زمین بخواهد نجات پیدا کند چاره ای بجز کاهش جمعیت ندارد
قلعه آمبر فورت یکی از راه های رسیدن به قلعه آمبر فورت سوار شدن بر فیل بود. فیل ها مسافران را از پایین کوه به قلعه انتقال می دادند. ولی اینکار فقط در هنگام خنک بودن هوا انجام می شد. چرا که فیل ها در گرمای نیمروزی داغ می کردند و آب رادیاتورشان جوش می آوردند
از هر لحاظ که نگاه می کردم کشور ایران چه از لحاظ فرهنگی و چه از لحاظ اقلیمی و چه از نظر ابنیه و آثار باستانی بسیار غنی تر بود. واقعا ایران کشوری عزیز و یگانه است. ایران را از بیرون بهتر می توان شناخت
این پسر بچه نظرم را جلب کرد.خیلی شبیه  پسرم  بود.پس چند تا عکس جانانه گرفتم
مها راجای صاحب قلعه آمبر فورت دارای 12 زن بوده است ! و برای اینکه زن ها به هم حسادت نکنند دستور داده بود برایش یک راه پله  مخصوص و دور از انظار ,برای هر یک از خانه های زن هایش بسازند و شب ها از طریق این راه پله بطور مخفیانه به دیدار یکی از زن ها می رفته است! به این ترتیب هیچ زنی نمی دانسته است که مهارجا شب را در کجا سپری می کند!ای ناقلا !!    ه
مگر می شود به هند رفت و از مارگیر هندی عکس نیانداخت؟
این قصر تابستانی مهاراجا است که  برای فرار از گرمای شدید شبه قاره ,با خانواده به آن پناه می برده است
هند از اقلیم های مختلف آب و هوایی برخوردار است
این هم یک ماشین عروس به سبک هندی!
اشخاص ثروتمند زندانی ثروت خویش هستند و از معاشرت کوچه و بازار محروم. این محل برای زن های حرمسرای مهاراجا ساخته شده است و آنها می توانسته اند بدون اینکه دیده بشوند از پشت شبکه های دیوار کوچه و خیابان و مردم عادی را تماشا کنندو از دلتنگی بدر آیند
اینجا موزه تاریخ دهلی است. چیزی که جالب بود این بود که هیچ نامی از نادر شاه نبود! بنظر می رسید که هندیان کینه عمیقی نسبت به او دارند
این تابلوی اکبر پادشاه بزرگ هند است که امپراطوری بزرگی را در هند برقرار کرد

در راه هاریدوار
هاریدوار شهر مذهبی است. چند سال پیش فقط 70 میلیون نفر از سراسر هند در اینجا جمع شدند تا مراسم مذهبی را اجرا کنند. در این مراسم گاه ده ها نفر بخاطر ازدحام جمعیت کشته می شوند دم غروب که می شود مردم برای دعا و شادی به لب رودخانه گنگ می آیند و با خواندن آهنگ های معنوی و هدیه قایق های ساخته شده از گل و شمع به اجرای مراسم می پردازند
هیئت عزاداری اثنی عشر از نوع هندی اش !هیئت های مذهبی در همه جا یافت می شوند
یک فروشنده مواد غذایی تبرک شده در هاریدوار.
زندگی عادی مردم در هند مملو سوژه برای عکاسی است
این هم یک کافه بین راه دهلی و هاریدوار تنها جای آباد و با صفایی که در راه دیدیم
در غرب, دل آدم برای دیدن مغازه هایی از این دست تنگ می شود
این هم تله کابین فقیرانه هاریدوار که زائران را به دیدن معبد نسبتا کثیف و شلوغی بر روی تپه می برد. یه چیزی شبیه امام زاده داود خودمان ولی بسیار کثیف و شلوغ
این ستون ها  از نخ های طلب حاجت ساخته شده اند. هند مملو از افسانه و خرافات است .در هند گستره ای از عالی ترین اندیشه های فلسفی و عرفانی تا خرافی ترین عقاید و روشها وجود دارد . هند را در کتابها بهتر می توان شناخت تا در معابد و آشرام ها.چهره مذهب در هند بسیار عوام زده است و اغلب بجز مقداری دود عود چیز دیگری نصیب آدم نمی شود.برای شناخت هند باید سراغ کتابها رفت
مجسمه غول پیکر شیوا و یا کریشنا در هاریدوار

ریشی کش
در راه ریشی کش

ساحل رودخانه گنگ در ریشی کش
اینجا مثلا یک مغازه لباس شویی است! البته هیچ اطمینانی نیست که هتل مجلل شما نیز لباس های شما اینجا نشورد! پس باید لباس ها را شخصا شست
اینها اغلب گدایانی هستند که خود را به شکل دراویش و مرتاض ها در می آورند و از این راه نان می خورند


 رودخانه گنگ یکی از بهترین رودخانه های جهان برای قایق سواری در امواج خروشان(رفتینگ) است.بر خلاف آنچه فکر می کردم در نپال رفتینگ های خوبی نداشت و یا شاید من ندیدم ,ولی هند از این لحاظ غنی است و از مناطق مختلف دنیا برای این کار بدینجا می آیند .بلندای امواج رودخانه گنگ گاه تا 5 متر هم می رسید. 

در قسمتی از رودخانه اجازه یافتیم تا به داخل آب رودخانه گنگ بپریم و همراه امواج خروشان آن شنا کنیم. پر کاهی بودیم سوار آب, اینکه در آب باشی و سوار امواج خروشان رودخانه به پایین بیایی بسیار فرح بخش است
این هم یک نمونه تیپیک درویش هندی

اینجا یکی از انبوه آشرام های ریشی کش است
رییس مذهبی این آشرام آدم قالتاقی بنظرم آمد بی بهره از معنویت! از اینگونه افراد مدعی در هند کم نیستند بلکه باید گفت بیشمارند! می توان گفت که تمامی دانش های خدایی و شگرف یوگایی و بودایی حاصل تلاش راهبان بی نام نشان و گمنامی است که در خلوت گاه های خود در جنگل های دورافتاده و کوههای سر به فلک کشیده بوده اند, بوده است و حساب این افراد از حساب شارلاتان هایی مانند سای بابا که عمری را با شعبده بازی و سوئ استفاده از علوم یوگایی و استفاده از ابزارهای تبلیغاتی و ترویج اندیشه های غلط و خطرناک به فریب خلق پرداخته اند , جداست. شما این راهیان حقیقی معرفت را در چهره ظاهری هند نمی توانید پیدا کنید. تمام مدعیان ظاهری عرفان در هند ادعای سلطنت روحانی دارند! چه فرق است بین کسی که با پول و ثروت به سلطنت می پردازد و منیت خود را به نمایش می گذارد و کسی که با سوئ استفاده از عرفان و یوگا خود را به نمایش می گذارد! در هر دو طریق هدف یکی است فقط روش ها فرق می کند. بشکند دستی که بخواهد ذره ای از اعتبار حقیقت متعال
را صرف من مجازی خود کند.یاد داستانی از دراویش ایرانی افتادم که می گوید روزی درویشی به  به نزد درویشی دیگر آمد و از او شرح حالش و کارهایی که در این راه کرده است را پرسید. آن درویش پاسخ داد که : من...........هنوز حرفش تمام نشده بود که درویش دیگر گفت بس است! از همین کلمه "من" که گفتی فهمیدم که ترا راه به جایی نبوده است!
آنجا که خورشید اندر شمار ذره است
خود را دیدن شرط ادب نباشد!
و یا بقول حافظ:
تو خود حجاب خودی از میان برخیز!
  شخص پرستی معضل همه جوامع بشری است. و در هند این موضوع را به افراط می بینید.بودایی ها می گویند که مرشد و راهنمای معرفت , انگشتی است که بسوی ماه اشاره رفته است ما باید به ماه نگاه کنیم نه به انگشت.ولی این مردم عوام بجای نگاه به ماه شروع به پرستیدن انگشت می کنند! و این عارضه ای است که تمام مذاهب بشری را مبتلای خود کرده است. پرستش اشخاص بجای ادراک حقیقت. منظور این نیست که به رهبران طریقت بی اعتنایی کنیم . بلکه باید مانند شاگردی که از استادی هنر و علم می آموزد به آنها کمال احترام رابخاطر زحماتی که کشیده اند را گذاشته و بعد به کار اصلی خود که همانا آموختن هنر است بپردازیم.
این درویش هم مشغول نوشتن ذکر است . نوشتن صد ها بار راما راما هاری راما. بنظر روش بسیار کندی برای ارتقائ معنوی باشد
این هم پلی روی رود گنگ در شهر ریشی کش
بمبئی

آخرین مقصدم در هند شهر بمبئی بود که به نسبت, از شهر های دیگر هند بسیار تمیز تر و مرتب تر بود و توانست کمی نظرم را در مورد شهر های هند بهبود ببخشد
اینجا مسجد حاج علی در بمبئی است که در نزد اهالی از احترام خاصی برخوردار است و هر روزه تعداد زیادی زائر برای طلب حاجت بسوی آن می شتابند
در طول راه انواع افراد مستمند نشسته بودند
 اغنیای ما احمقند! در دیزی باز است حیای گربه کجا رفته! درست است که دنیا بی صاحب است و نظام سرمایه داری هر کاری دلش خواست می کند ولی ذات انسانی ما کجا رفته است؟ اغنیا و افراد ثروتمند پس از مرگ مجددا در قالب بدنی دیگر در جهان مادی ظاهر خواهند شد ولی شانس آنها در اینکه در خانواده ای با امکانات مناسب متولد بشوند چقدر است از 5 میلیارد انسان روی کره زمین 2 میلیارد زیر فقر و نزدیک همین مقدار روی خط فقر! زندگی می کنند. پس آنها به احتمال زیاد در قالبی کاملا متفاوت از زندگی قبلی خود ظاهر خواهند گشت. این قالب می تواند بچه همین زن فقیر هندی باشد که محتاج یک لقمه نان رهگذران است. فرض کنید کسی که در زندگی گذشته خود بانکدار بی رحمی بوده است و حال مجبور است برای گدایی همراه مادر خود در معابر بنشیند. بنابراین کمک به مستمندان در درجه اول کمک به خودمان است و می تواند مقدار زیادی در بازگشت دوباره ما به زمین ما را از سرنوشت ناجور محافظت کند
منظره بمبئی از هواپیما

عظمت معنوی هند!

نمی توان به هند رفت و از عظمت معنوی آن یاد نکرد.آنچه که ما بعنوان معنویت هند می شناسیم حاصل هزارن سال تلاش میلیونها سالک معنوی بوده است. در این میان  پاتانجلی گوهر بی مانندی در هند است. بزرگترین هنر او این است که عرفان را بصورت یک علم عرضه کرد. او عرفان را به آزمایشگاه کشید و آن را اثبات کرد و این کاری  بس بزرگ است. دیده اید که بسیاری می گویند ما تا خدا را نبینیم باور نمی کنیم! پاتانجلی کسی است که می گوید با من بیاید تا او را نشان دهم!

در زیر نوشته ای را که گویا از اشو باشد و از یکی از سایت ها گرفته شده گذاشته می شود تا  بخشی از عمق  تفکر پاتانجلی روشن شود.


یوگا  Yogaیعنی یک روش شناسی برای آشکارکردن حقیقت.

یوگا روشی است برای رسیدن به ذهنیت بدون رویا.

یوگا علم بودن در اینک و در اینجاست.

یوگا یعنی اینکه اکنون تو آماده ای که به آینده نروی.

یوگا یعنی اینکه تو اکنون آماده هستی امید نداشته باشی،از وجود خودت جلوتر نزنی.

یوگا یعنی رویاروشدن با واقعیت، همانگونه که هست.

بنابراین، کسی می تواند وارد یوگا یا طریق یوگا شود که تماماً از ذهن خودش، اینگونه که هست، ناکام شده باشد، اگر هنوز می پندارید که می توانید از طریق ذهن چیزی به دست آورید، یوگا برای شما نیست. یک ناکامی تمام مورد نیاز است __این شفافیت که این ذهنی که فرافکنی می کند، بیهوده است، ذهنی که امید می بندد، بی معنی است، به جایی هدایت
نمی کند. به سادگی چشم هایت را می پوشاند، مدهوشت می کند، هرگز نمی گذارد واقعیت برتو آشکار شود. از تو دربرابر واقعیت، حمایت می کند.

ذهن تو یک مخدرa drug  است. برعلیه آنچه که هست است. بنابراین تا تو تماماً از ذهنت، شیوه ی بودنت، طوری که تاکنون وجود داشته ای، ناکام نشده باشی.
اگر بتوانی بی قیدوشرط آن ذهن را بیندازی، آنوقت می توانی وارد راه شوی.

پس بسیاری علاقه مند می شوند، ولی تعداد بسیار اندکی وارد می شوند، زیرا علاقه ی تو شاید فقط به سبب ذهنت باشد. امیدوار می شوی، که حالا، با یوگا، شاید چیزی به دست آوری، ولی آن انگیزه ی به دست آوردن در آنجا وجود دارد __ شاید از طریق یوگا به تکامل برسی، شاید به آن وضعیت سرور سرمدی که خاص وجودی کامل است برسی،
شاید با براهما Brahma  یگانه شوی، شاید به سات چیت آنانداSatChitAnand  برسی.
دلیل علاقه ی تو به یوگا می تواند این ها باشد. اگر دلیل این باشد، آنوقت بین تو و آن راه که یوگا است، نمی تواند دیداری وجود داشته باشد. آنوقت تو با آن مخالف هستی، در بعدی کاملاً متضاد حرکت می کنی.

یوگا یعنی که اکنون امیدی وجود ندارد، اینک آینده ای نیست، حالا خواسته ای وجود ندارد. فرد آمادگی دارد آنچه را که هست بشناسد. فرد به این علاقه ندارد که چه می تواند باشد، چه باید باشد، چه نباید باشد.

او علاقه ای ندارد! فرد فقط به آنچه که هست علاقه دارد، زیرا این تنها واقعیthe real  است که می تواند تو را آزاد کند، فقط واقعیتreality است که می تواند رهایی بخش باشد.

یک ناامیدی تمام مورد نیاز است. بودا این ناامیدی را دوکا Dukkha خوانده است.

و اگر واقعاً در مصیبت هستی، امید نبند، زیرا امید تو فقط رنج را بیشتر ادامه می دهد.

امید تو یک داروی مخدر است. فقط می تواند به تو کمک کند
که به مرگ برسی و نه به هیچ کجای دیگر. تمام امیدهای شما فقط می توانند شما را به مرگ رهنمون شوند! آن ها هدایت کننده هستند!

تماماً بدون امید بشو ___ بدون آینده، بدون امید.

سخت است. رویاروشدن باواقعیت شهامت می خواهد!

 ولی این لحظات برای همه فرامی رسند، در زمان خاص خودش. برای هر انسان لحظه ای فرا می رسد که کاملاً ناامیدی را احساس کرده است. برای او یک بی معنی بودن مطلقabsolute meaninglessness  رخ می دهد. وقتی که آگاه شد که هرکاری که انجام دهد بیهوده است، هرکاری که بکند به جایی نخواهد رسید، تمام زندگی بی معنی است __ ناگهان امید فرومی ریزد، آینده فرومی ریزد و تو برای نخستین بار در زمان حال تنظیم هستی، برای نخستین بار با واقعیت رویارو هستی.

تاوقتی که آن لحظه برایت اتفاق نیفتد.... می توانی به انجام آساناهاasanas ، وضعیت ها postures  ادامه بدهی، این یوگا نیست.

یوگا چرخشی درونی است. یک خودگردانabout-turn  است.

وقتی که به آینده حرکت نکرده باشی، به گذشته حرکت نکنی، آنوقت شروع می کنی به درون خودت رفتن، زیرا وجود تو اینک واینجاست، در آینده نیست.
تو در زمان حال است که در اینک و اینجا قرار داری و می توانی وارد این واقعیت شوی.
ولی در این صورت ذهن باید در اینجا قرار داشته باشد.

در نخستین سوترای پاتانجلی Patanjali  به این لحظه اشاره شده است.

پیش از اینکه در مورد نخستین سوترا صحبت کنیم، چند نکته ی دیگر نیاز به درک شدن دارند: نخست، یوگا یک دین نیست __ این را به یاد داشته باش. یوگا هندو نیست، محمدی نیست. یوگا علمی خالص مانند ریاضیات، فیزیک یا شیمی است. فیزیک مسیحی نیست، فیزیک بودایی نیست. حتی اگر هم مسیحیان قوانین فیزیک را کشف کرده باشند، بازهم فیزیک مسیحی نیست. این فقط تصادفی است که مسیحیان قوانین فیزیک را کشف کرده اند. ولی فیزیک فقط یک علم باقی می ماند. یوگا یک علم است __ فقط تصادفی است که هندوها آن را کشف کردند.
یوگا هندو نیست. یوگا ریاضیات محض وجود درون است. بنابراین یک محمدی می تواند یک یوگی باشد، یک مسیحی می تواند یک یوگی  yogiباشد و یک بودایی می تواند یک یوگی باشد.

یوگا یک علم محض است، و تاجایی که به دنیای یوگا مربوط است، پاتانجلی بزرگترین نام است. این مرد، کمیاب است. هیچ نامی با پاتانجلی قابل قیاس نیست.، برای نخستین بار در تاریخ بشری، این مرد دین را به مرحله ی یک علم در آورد، او دین را یک علم ساخت: قوانین محض، نیازی به باوری نیست.

زیرا "مذاهب" به باور نیاز دارند. هیچ تفاوتی بین یک مذهب با مذهب دیگری وجود ندارد، مگر در باورهایشان. یک محمدی باورهای مشخصی دارد، یک هندو باورهای مشخصی دارد، مسیحی نیز باورهای خاص خودش را دارد. تفاوت در باورها است. تاجایی که به یوگا مربوط می شود، باوری وجود ندارد.، یوگا نمی گوید که باید باوری داشته باشی.

یوگا می گوید: "تجربه کن." درست همانطور که علم می گوید: "آزمایش کن"، یوگا می گوید، "تجربه کن."  آزمایش کردن و تجربه کردن هردو یکی هستند.آزمایش یعنی کاری که
می توانی در بیرون انجام دهی، تجربه کاری است که می توانی در درون انجامش دهی. تجربه یک آزمایش درونی است.

علم می گوید: "باور نکن، هرچه می توانی تردید کن. ولی همچنین، ناباور هم نباش،
زیرا ناباوری disbelief بازهم خودش نوعی باور است.

می توانی به خدا باور بیاوری، می توانی مفهموم بی خدایی را داشته باشی. می توانی با روشی متعصبانه بگویی خدا هست، می توانی درست عکس این را بگویی که خدا نیست،
با همان تعصب. خداباوران، خداناباوران، همگی باور دارند، و باور حیطه ی علم نیست.
علم یعنی تجربه ی چیزی، تجربه ی آنچه که هست، نیازی به باور نیست.

پس دومین چیزی که باید به یاد داشت: یوگا وجودین  existentialاست، آزمودنی و

تجربه کردنی است. نیازی به هیچ باوری نیست __ فقط شهامت تجربه کردن. و این چیزی است که کسر است. می توانی به آسانی باور داشته باشی، زیرا در باورداشتن، تو متحول نخواهی شد. باور چیزی است که به تو اضافه شده است، چیزی سطحی. وجود تو تغییر نکرده است: از هیچ دگردیسی گذر نمی کنی. شاید یک هندو باشی، همین فردا می توانی یک مسیحی بشوی. فقط تغییر می کنی، کتاب گیتا به انجیل تبدیل می شود.

می توانی آن را به قرآن تغییر دهی، ولی مردی که آن گیتا را در دست داشت و حالا انجیل را در دست دارد، همانی است که بود. او باورهایش را تغییر داده است.  باورها مانند پوشاک هستند. هیچ چیز اساسی عوض نشده است، تو همانی هستی که بودی.

یک هندو را تشریح کنید، یک محمدی را تشریح کنید: در درون یکسان هستند: هندو
به پرستشگاه می رود، محمدی از آن نفرت دارد. او به مسجد می رود و آن هندو از مسجد نفرت دارد، ولی در درون هردو همان انسان هستند.

باور آسان است زیرا واقعاً از تو درخواست نمی شود که کاری انجام دهی __ فقط یک رویه ی سطحی است، یک تزیین، چیزی که می توانی هروقت که بخواهی آن را کنار بگذاری.

یوگا باور نیست. و برای همین است که دشوار و طاقت فرساست و گاهی به نظر ناممکن
می آید. رویکردی وجودی است. تو توسط باور به حقیقت نمی رسی، بلکه توسط تجربه ی خودت، توسط ادراک خودت به آن می رسی. این یعنی که تو باید تماماً تغییر کنی.
دیدگاه هایت، طرز زندگیت، ذهنت، روانت، اینگونه که هست، باید کاملاً درهم شکسته شود. چیزی تازه باید آفریده شود. فقط از طریق آن چیز تازه است که با واقعیت تماس خواهید داشت.

بنابراین یوگا هم مرگ است و هم یک زندگی جدید. تو اینگونه که هستی باید بمیری و تا نمیری، آن موجود تازه نمی تواند زاده شود. آن موجود جدید در درون تو پنهان است. تو برای آن تنها یک بذر هستی و آن بذر باید فرو بیفتد، توسط زمین جذب شود. آن دانه باید بمیرد، تنها در آنصورت است که آن وجود جدید در تو زاده خواهد شد.
مرگ تو زندگی جدیدت خواهد بود. یوگا هم مرگ و هم یک زایش جدید است.
تاوقتیکه آماده ی مردن نباشی، نمی توانی دوباره زاده شوی. پس مسئله ی تغییرباورها
در میان نیست.

یوگا یک فلسفه نیست. می گویم که مذهب نیست، می گویم که فلسفه نیست. چیزی نیست که بتوانی در موردش فکر کنی. چیزی است که باید باشی، فکرکردن کفایت نمی کند. فکرها در سر ادامه دارند، افکار عمیقاً در وجودت ریشه ندارند، تمامیت وجود تو نیستند. فقط یک بخش است، یک بخش فعال، می توان آن را تربیت کرد. و می توانی منطقاً بحث کنی و عاقلانه فکر کنی، ولی قلبت همان باقی خواهد بود.

قلب تو ژرف ترین مرکز است، سر تو فقط یک شاخه است. می توانی بدون سر زندگی کنی، ولی بدون قلب نمی توانی. سر اساسی نیست.

یوگا به تمامیت وجودت علاقه دارد، با ریشه هایت. فلسفی نیست.

پس ما با پاتانجلی می اندیشیم و گمان می کنیم. با پاتانجلی می کوشیم قوانین غایی بودش را بشناسیم، قوانین تغییراتش را، قوانین چگونه مردن و چگونه دوباره زاده شدن را،

قوانین نظم تازه ای از بودن را بشناسیم. برای همین است که من آن را علم می خوانم.

در دنیای بوداها، پاتانجلی چون یک اینشتن است. او یک پدیده است. او می توانست به آسانی جایزه ی نول را ببرد، مانند آینشتن، یا بوهرBohr یا مارکس پلانکMarx Planck ، هایزنبرگHeisenberg . او همان مرتبه را دارد، همان رویکرد پر حرارت یک ذهن علمی را. او یک شاعر نیست.

کریشنا یک شاعر است. پاتانجلی یک اخلاق گرا نیست.
ماهاویرا اخلاق گراست. پاتانجلی در اساس یک دانشمند است که با قوانین سروکار دارد.
و او قوانین مطلق وجود انسان، آن ساختار نهایی و عملیاتی ذهن انسان و واقعیت را نتیجه گیری کرده است است.

و اگر از پاتانجلی پیروی کنید، درخواهید یافت که مانند هر فرمول ریاضی، دقیق است.

فقط کاری را که می گوید انجام بده و نتیجه رخ خواهد داد. نتیجه باید رخ بدهد، درست مانند

دو به علاوه ی دو است، چهار می شود. درست مانند این است که آب را تا صددرجه جوش می آوری و بخار می شود. نیازی به باورداشتن نیست. تو فقط انجامش می دهی و آن را
می دانی. کاری برای انجام است و برای شناختن.

برای همین است که می گویم او قابل قیاس نیست. در روی این زمین، هیچ مردی چون پاتانجلی وجود نداشته است.

اوشو، یوگا: آلفا و امگا

2. توجه به ذهن

minding the mind
پاتانجلی یوگا را "توقف ذهن"  The Cessation of The Mind تعریف می کند.
ولی از همین ابتدا، ذهن یعنی چه؟ آیا کسی تاکنون آن را یافته است؟
 همه ی جویندگان در تمام اعصار سخت کوشیده اند به ورای ذهن بروند،
 ولی کسی واقعاً نمی داند که ذهن چیست.
  خطا به سبب این سوء فهم است که ذهن مانند سنگ، ماده ای پنهان در درون مغزاست.
 در اینجا اوشو با توصیف اینکه ذهن یک فعالیت است،
 یک عملکرد است، آن اسطوره را درهم می شکند.
و ذهن در طبیعت واقعی خودش __ یک همیشه درتغییر،
 یک انرژی همیشه جاری __ پدیدار می گردد.



یوگا وضعیت بی ذهنی no-mind  است.

واژه ی "ذهن" همه چیز را پوشش می دهد __ نفس تو، خواسته هایت، امیدهایت، فلسفه ها، مذاهب، متون مقدس شما. "ذهن" همه را شامل می شود. هرچه را که بتوانی بیندیشی،
ذهن است. هرچه که شناخته شده است، هرچه که بتواند شناخته شود knowable ،
هرچیز قابل شناخت، در درون ذهن است.

متوقف کردن ذهن یعنی متوقف کردن شناخته ها، متوقف کردن قابل شناخت. جهشی است به ناشناخته. وقتی ذهنی وجود ندارد، تو در ناشناخته قرار داری.
یوگا جهشی است به ناشناخته. درست نیست گفته شود"ناشناخته"، بلکه"غیرقابل شناسایی.unknowable "

ذهن چیست؟ ذهن در اینجا چه می کند؟ چیست؟ معمولاً فکر می کنیم که ذهن ماده ای در درون سر است. پاتانجلی موافق نیست __ و هیچکس که هرگز عملکردهای ذهن را شناخته باشد، نمی تواند موافق باشد. علم جدید نیز موافق نیست. ذهن چیزی ملموس در درون سر نیست. ذهن فقط یک عملکرد است، یک فعالیت است.

تو راه می روی و من می گویم که تو راه می روی. راه رفتن چیست؟ اگر متوقف شوی،
راه رفتن کجاست؟ اگر بنشینی، راه رفتن کجا رفته است؟ راه رفتن چیزی جسمی نیست، یک فعالیت است.

وقتی که می نشینی، هیچکس نمی تواند بپرسد، " راه رفتنت را کجا گذاشتی؟ همین حالا داشتی راه می رفتی، پس آن راه رفتن کجا رفته است؟" خواهی خندید.

خواهی گفت، "راه رفتن چیزی جسمانی نیست، فقط یک فعالیت activity  است.
من می توانم راه بروم. باردیگر می توانم راه بروم و بایستم. این یک فعالیت است."

ذهن نیز یک نوع فعالیت است، ولی به سبب واژه ی "ذهن"، به نظر می آید که چیزی جامد باشد. بهتر است آن را "ذهن بودن"  minding  بخوانیم __ درست مانند راه رفتن.
ذهن یعنی ذهن بودن، یعنی فکر کردن. یک فعالیت است.

من بارها و بارها از بودی دارما نقل قول کرده ام.

او به چین رفت و امپراطور چین به دیدارش رفت. و امپراطور گفت، "ذهنم بسیار بی قرار، مشوش و پریشان است. تو فرزانه ای بزرگ هستی و من منتظرت بوده ام. به من بگو چگونه می توانم ذهنم را آرامش ببخشم."

بودی دارما گفت، "تو هیچ کاری نکن. نخست ذهنت را نزد من بیاور."

امپراطور نتوانست بفهمد و پرسید، "منظورت چیست؟"

بودی دارما گفت، "صبح ساعت چهار بیا. تنها بیا و به یاد داشته باش که ذهنت را با خودت بیاوری."

امپراطور تمام آن شب را نتوانست بخوابد. بارها از کل آن فکر انصراف دارد: "این مرد
به نظر آدمی دیوانه می آید. منظورش چیست که می گوید با ذهنت بیا و آن را فراموش نکن!

ولی آن مرد چنان جذاب و گیرا بود که امپراطور نتوانست آن وعده ی دیدار را نادیده بگیرد.

قبل از ساعت چهار، گویی که آهنربایی او را می کشاند، از تخت بیرون آمد و گفت، "هراتفاقی که پیش بیاید، من باید بروم. شاید این مرد چیزی داشته باشد: چشمانش می گوید که چیزی دارد. قدری دیوانه به نظر می آید، ولی بااین وجود باید بروم و ببینم چه خواهد شد."
نزد بودی دارما رسید که با عصای بزرگش نشسته بود.
و بودی دارما گفت: "پس تو آمدی! ذهنت کجاست؟ آیا با خودت آوردی آن را یا نه؟"

امپراطور گفت، "حرف های بی معنی می زنی. وقتی من اینجا باشم، ذهنم اینجاست و چیزی نیست که بتوانم آن را در جایی فراموش کنم. در من است."

پس بودی دارما گفت، "خوب. پس اولین نکته معلوم شد : که ذهن در درون تو است.

امپراطور گفت، "باشد، ذهن در درون من است."

بودی دارما گفت، "حالا چشمانت را ببند و ببین که در کجاست. و اگر بتوانی پیدا کنی که کجاست، فوراً به من نشانش بده، من آن را آرام خواهم کرد."

پس امپراطور چشمانش را بست، سعی کرد و سعی کرد و نگاه کرد و نگاه کرد. هرچه بیشتر نگاه کرد بیشتر آگاه شد که ذهنی وجود ندارد، ذهن یک فعالیت است. چیزی آنجا نیست که بتوانی آن را نشانه روی و بگویی که این ذهن است.

ولی لحظه ای که او تشخیص داد که ذهن یک چیز نیست، آنگاه مسخره بودن سوالش برایش آشکار شد. اگر ذهن چیزی نباشد، هیچکاری در موردش نمی توان کرد.
اگر یک فعالیت باشد، آنوقت آن عمل را انجام نده، همین. اگر مانند راه رفتن باشد، راه نرو!

چشم هایش را باز کرد. در برابر بودی دارما تعظیم کرد و گفت، "ذهنی وجود ندارد که یافته شود."

بودی دارما گفت، "پس من آن را آرام کرده ام. و هرگاه احساس کردی که ناراحتی، فقط به دورن بنگر، آن ناراحتی در کجاست؟"

خود همین نگاه کردن، ضدذهنanti-mind  است، زیرا نگاه کردن، فکرکردن نیست.
و اگر با شدت نگاه کنی، تمامی انرژی تو یک نگاه می شود و همان انرژی تبدیل به حرکت و

فکرکردن می شود.
"یوگا توقف ذهن است"

این تعریف پاتانجلی است.

وقتی که ذهن وجود نداشته باشد، تو در یوگا هستی، وقتی که  ذهن وجود داشته باشد، تو در یوگا نیستی. پس می توانی تمام موقعیت های جسمانی یوگا را انجام بدهی، ولی اگر ذهن به عملکردن ادامه بدهد، اگر به فکرکردن ادامه بدهی، در یوگا نیستی.

یوگا وضعیت بی ذهنی است.

اگر بتوانی بدون انجام هیچ آسانا، بی ذهن بمانی، یک یوگی کامل شده ای.
برای خیلی ها چنین رخ داده است که هیچ آسانایی انجام نمی دادند و همچنین برای بسیاری که تمام حرکات یوگا را در طول زندگانی های بسیار انجام داده اند، چنین اتفاقی نیفتاده است.

زیرا نکته ی اساسی که باید درک شود این است: وقتی فعالیت فکرکردن وجود نداشته باشد، تو وجود داری. وقتی فعالیت ذهنی وجود نداشته باشد، وقتی که افکار ازبین رفته باشند __ درست مانند ابرها هستند __ وقتی ابرها بروند، وجود تو، درست مانند آسمان، بی پوشش خواهد بود. همیشه وجود داشته است __ فقط از ابر پوشیده شده بود، پوششی از افکار.
"یوگا توقف ذهن است"

امروزه در غرب، جاذبه ی فراوانی برای ذن Zen، روشی ژاپنی از یوگا __ وجود دارد.
واژه ی ذن از دیانا  dhyanaمی آید.  بودی دارما این واژه ی دیانا را در چین معرفی کرد.

در چین، دیانا، ایهان  ihanشد و سپس چان chan شد و سپس، آن واژه به ژاپن سفر کرد و ذن شد. ریشه، دیانا است. دیانا یعنی بی ذهنی، بنابراین تمامی آموزش ذن در ژاپن چیزی نیست به جز متوقف کردن ذهن، چگونه بی ذهن باشیم؟ چگونه فقط بدون افکار باشیم؟ امتحانش کن!

وقتی می گویم امتحانش کن، به نظر متناقض می رسد، زیرا راه دیگری برای بیانش نیست. زیرا اگر آزمایش کنی، همان خود تلاش، همان سعی کردن از ذهن می آید.
می توانی در وضعیتی مشخص بنشینی و ذکری بگویی __ یا اینکه فقط می توانی در سکوت بنشینی، فکر نکنی. ولی آنوقت فکرنکردن یک فکر می شود!

آنوقت می گویی، "من نباید فکر کنم، فکر نکن، فکرکردن را متوقف کن."
ولی تمام این ها فکرکردن است.

سعی کن بفهمی: وقتی که پاتانجلی می گوید، توقف ذهن، بی ذهنی، منظورش توقف کامل است. او به تو اجازه نخواهد داد یک ذکر بسازی، "رام، رام، رام. Ram, Ram, Ram.."

او خواهد گفت که این توقف نیست. تو فقط از ذهن استفاده می کنی. خواهد گفت، "فقط متوقف شو!" ولی تو خواهی پرسید، "چگونه؟

چگونه فقط بایستم؟" ذهن ادامه می دهد. حتی اگر بنشینی، ذهن ادامه می دهد.

حتی اگر کاری هم نکنی، ذهن به کارکردن ادامه خواهد داد.

پاتانجلی می گوید فقط مشاهده کن. بگذار ذهن برود، بگذار ذهن هرکاری که می کند، بکند.

تو فقط نگاه کن. مداخله نکن. تو فقط یک شاهد باش، تو فقط یک تماشاچی بی طرف باش، گویی که ذهن به تو تعلق ندارد، گویی که ربطی به تو ندارد، برایت اهمیتی ندارد. نگرانش نباش! فقط نگاه کن و بگذار ذهن در جریان باشد.

ذهن به سبب گشتاورهای گذشته جاری است، زیرا همیشه به آن کمک کرده ای تا در جریان باشد. این فعالیت گشتاورmomentum  خودش را گرفته و بنابراین در جریان است.

فقط همکاری نکن. نگاه کن، و بگذار ذهن جاری باشد
هند بدون شیوا ناندا معنی ندارد! او  پاتانجلی هند در عصر جدید است. او نیزعلوم معنوی را بصورت یک علم عرضه کرد.و دانشی بس شگرف را بویژه در مورد "تنفس" و نقش روحانی آن« بنا گذاشت. البته آنچه که ما بعنوان معنویت هند می شناسیم حاصل هزارن سال تلاش میلیونها سالک معنوی بوده است ولی کسانی که توانستند آنها را مدون کنند زیاد نبوده اند. پاتانجلی و شیواناندا از این جمله هستند. فقط چند ماه به تمرینات به شیوه شیوا ناندا بپردازید و ببینید چگونه زندگیتان دگرگون می شود. دگرگونی که سالها  نشستن در صومعه و مسجد و کلیسا نمی تواند  آن را در شما ایجاد کند.

دو مقاله در مورد شیوا ناندا و روش آموزش او
  سوامي شيواناندا در 8 سپتامبر 1887 در پاتاماداي Pattamadai در ايالت تاميل نادو Tamilnadu واقع در جنوب هندوستان متولد شد . پدر و مادرش ونگوآير vangu lyer  و پارواتي Parvati نام اورا كوپو سوامي Swamikuppu گذاشتند.

 كوپو سوامي در دوران كودكي پسر بچه اي شاد و با نشاط بود كه بيشتر وقت خود را به چوب بازي ، دوچرخه سواري و شنا مي گذراند . در عين حال او علاقه اي وافر به آموزش هايي ديني داشت و بارها لطف و بركات الهي به طرق مختلف براو تجلي مي كرد . در سال 1903 پس ازپايان تحصيلات متوسطه وارد انستيتو پزشكي مدرس شد . علت علاقه او به رشته پزشكي ميل به خدمت و ياري دردمندان بود .

  پس از پايان دوران تحصيل براي يافتن شغلي مناسب به مالايا Malaya رفت و در بيمارستان سرمبان seremban استخدام شد . پس از مدت كوتاهي به علت وسعت اطلاعات و ابراز شايستگي هاي فراوان به سمت مديريت بيمارستان مفتخر شد .

    در طي هفت سالي كه در بيمارستان كار مي كرد اثري عميق بر بيماران و ساير كارمندان و پزشكان گذاشت . او بسياري از شبها تا صبح در كنار بستر بيماران خود بيدار مي ماند و احساس سلامتي و اميد را در دل ايشان زنده نگه مي داشت.در اين دوران دركي عميق و متفاوت از سلامتي بدست آورد . او دريافت سلامتي در پرتو آرامش ذهن و روان وصحت اندام است و مداواي جسم به طور مستقل و بي توجه به روان ، درمان قاطعي نخواهد بود . بنابراين به تحقيق و بررسي عميق تري پيرامون ابعاد وجودي انسان پرداخت . در همين ايام بود كه به افتخارات علمي متعددي نايل گشت .      

او در چندين مؤسسه مهم علمي عضويت يافت از جمله انستيتو شفاي ملي هندوستان و كتابهاي نيز در رشته پزشكي تاليف كرد . همينطور يك ژورنال پزشكي به نام آمبورشيا Amboroshia تا مدتي توسط او چاپ مي شد .هر چند او اينك در شرايط بسيار مطلوبي به لحاظ مادي ، اجتماعي و شغلي قرار داشت ولي ذهن او فقط متوجه سلامت همه جانبه و كامل تن و روان بود . به نظر مي رسد كه لطف الهي او را به سوي آن بيمارستان كشانده بود تا او نفس متغير موجودات و ناپايداري جهان را از نزديك و در ميان بيمارانش به وضوح مشاهده كند .

   ذهن كنجكاو و دل پاك و آزاده اش او را بر آن داشت تا دست از موقعيت خود برداشته و به زادگاه خود بازگردد با اين نيت كه چون يك راهب دوره گرد « ساساني » زندگي كند و به آموختن و تمرين هنر يوگا بپردازد زيرا او اينك مي انديشيد يوگا روشي مكمل براي شفاي ظاهر و باطن انسان مي باشد . پس از مدتي رهسپار ريشي كش Rishikesh  در شمال هندوستان شد ، جايي كه به ماواي قديسين شهرت يافته بود . در سال 1924 بود كه بنابر روايتي كوپوسوامي 37 ساله در حاليكه در كنار رود مقدس گنگ نشسته و در بحر تفكر فرو رفته بود با يك يوگي قدرتمند و روشن بين كه محسور هاله روشن و درخشان او شده بود آشنا شد .نام اين استاد سوامي ويشواناندا swami shvananda بود كه اثري فوق العاده بر روي كوپوسوامي گذاشت . نام سوامي شيواناندا را نيز او به كوپوسوامي اعطا كرد . شيواناندا تحت الهام از استاد خود به معابد مختلفي سفر كرد ومراقبه ها و تمرينات مفصل و بسيار مشكلي را اجرا كرد .

در طي اين مدت و بعد ازآن در معابد ديگر معرفت او از علم و هنر يوگا كامل شد . او اينك دريافته بود راهي كه واقعاً مي تواند انسان را به شفاي جسم و روان نايل گرداند « يوگاست ».

بنابراين از اين پس زندگي خود را وقف گسترش معرفت يوگا و همه گير شدن آن كرد

 به همين جهت در سال 1936 جمعيت زندگي الهي " " Divine life Society  را بنيان گذاشت . رسالت اين جمعيا عبارتست از : « بيداري الوهيت در انسان و تفهيم اين مسئله كه انسان با طبيعت تا ژرف ترين لايه وجود يگانه و مرتبط است. »

   از ديگر فعاليت هاي اين جمعيت خدمت به ابناء بشر، پرورش فضايل انساني و افزايش آگاهي معنوي بشر است . پس از تاسيس جمعيت زندگي الهي و استقرار در اشرام ريشي كش ، جاذبه و معنويت شيواناندا آرام آرام سلاك و رهروان بسياري را به سوي او كشاند . اولين سانياسهاي او مي توان به سوامي چيداناندا Swami  Chidanandaكه هم اكنون نيز مديريت اشرام ريشي كش را به عهده دارد اشاره كرد.

   از خواسته هاي مهم شيواناندا اين بود كه يوگا بر پايه هاي علم امروز تفسير شده و به صورت رشته اي دانشگاهي درآيد . اين سنكال پاي Sankalpa « قصد دروني » او نيز سالها پس از مرگش محقق شد .

   از ديگر اقدامات شيوانانداجي در گسترش و اعتلاي آموزه هاي يوگا و تعاليم معنوي ،تاسيس داروخانه آيوروداي شيواناندا در سال 1945، تاسيس آكادمي يوگاودانتا در سال 1948و سرانجام تاسيس بيمارشتان تخصصي بيماريهاي چشم شيواناندا در سال 1957 بوده است .به سرعت شهرت اين يوگي مقتدر و پر شور وحال در تمام دنيا طنين انداز شد و از سراسر دنيا به ديدار او مي شتافتند .

   او با نگارش حدود 400 جلد كتاب در علوم يوگايي و ودانتا قدمي بس بلند در شناسايي معرفت كهن ودانتا و يوگا به مردم اين روزگار كرد . درواقع توانست يوگا را از كنج معابد و خلوتكده هاي هند خارج ساخته و خدمتي والا به نوع بشر كند .

   او خود مي گفت : «من براي خدمت به شما زندگي مي كنم تاهمه شما را شاد كنم.» او در طول عمر خود توانست شاگرداني بسيار مقتدر و آگاه را تربيت كند كه در آموزشهاي معنوي و يوگا نقش مهمي را ايفا كنند. از مهمترين شاگردان او مي توان از سوامي ساتياناندا ، سوامي چيداناندا ، سوامي ساتچيداناندا ، سوامي ويشنودواناندا ، سوامي شيواناندا رادا ، سوامي كريشناناندا ، سوامي ونكاتشاناندا و سوامي نادا برهماناندا ياد كرد.

   سرانجام سوامي شيواناندا در 14 جولاي  1963و در سن 76 سالگي جان به جان آفرين تسليم كرد و به «ماها سامادي» وارد شد . روحش قرين آرامش باد .


تمرینات یوگا
به روش شیواناندا
قرار بر این است در هر شماره نشریه دانش یوگا یکی از سبکهای مطرح یوگا که در سراسر جهان از جمله ایران علاقه مندانی را به خود جلب کرده به تفصیل شرح داده شود تا دوست داران یوگا اطلاعات جامعی از روش های مختلف یوگا کسب نمایند. در اولین شماره دانش یوگا شما را با تمرینات یوگا به روش شیواناندا آشنا می سازیم.
قبل از این که روش یوگای شیواناندا را شرح دهیم مختصری به شرح زندگی سوامی شیواناندا Swami Sivananda این استاد بزرگ یوگای قرن بیستم می پردازیم که با دانش تجربه افکار واندیشه هایش تحولات عظیمی در شناساندن یوگا به جهانیان ایفا کرد.
دکتر سوامی شیواناندا(1887-1936) در یکی از روستاهای ایالت تامیل نادوی هندوستان متولد شد. او مدارج تحصیلی را تا مقطع پزشکی طی و درمان بیماران را در هند سری لانکا و مالزی برای مدتی بعهده گرفت. پس از سالها خدمت، کار طبابت را رها و راه سر و سلوک را در پیش گرفت و در نقطه ای از کوههای هیمالیا شروع به آموزش شاگردانی که از نقاط دور و نزدیک گرد وی جمع شده بودند پرداخت، وی در طول حیات 76 ساله اش بیش از 250 جلد کتاب جزوه و مقاله در زمینه های یوگا فلسفه عرفان اخلاق و شناخت خدا ب رشته تحریر در آورد.
از جمله شاگردان سوامی شیواناندا سوامی ویشنودواناندا(1993-1927) است که پس از سالها کسب فیض از محضر استاد به توصی او عازم امریکا و سپس کانادا شد تا پیام یوگا را به غرب ابلاغ کند. سوامی ویشنودواناندا به تدریج مراکز آموزش یوگا را از دهه 1960 در سراسر جهان ایجاد و تمامی آنان را به نام استادش شیواناندا نامگذاری کرد. وی تمامی آموزش های ارایه شده در مراکز یوگای شیواناندا را با الهام از دانش غنی و عمیق استادش سوامی شیواناندا رادر جهان پایه گذاری کرد، این سبک که هم اکنون در بیش از 46 مرکز اصلی یوگا شیواناندا و هزاران مرکز وابسه به آن در نقاط مختلف جهان به علاقمنداند آموزش داده می شود در اصول با تمامی روش های دیگر یوگا برابر است. سوامی ویشنودواناندا اعتقاد داشت با روشی بسیار آسان ساده راحت و کم هزینه می توان افراد را با یوگا آشنا ساخت و در همین راستا بون که با تدبیر و درایتش یوگای سبک شیواناندا متولد گردید.
این که یوگا در این سبک از چه جایگاهی برخوردار است مطلبی است که در ذیل به آن اشاره می کنیم.
1- در یوگای سبک شیواناندا 4 نوع یوگای اصلی مدنظر قرار گرفته شده است که عبارتند از:
2- در یوگاKama Yoga  رسدن به وحدت از طریق کار و خدمت.
3- باکتری یوگاBhakti yoga رسیدن به وحدت از طریق محبت به همنوع و عشق به خدا.
4- راجا یوگا یا آشتانگایوگا Raga Yoga or Ashtanga Yoga رسیدن به وحدت از طریق کنترل ذهن و داشتن تمرکز.
5- گیانا یوگا gyana yoga رسدن به وحدت از طریق یادگیری علم ودانش.
سوامی شیواناندا پیام معروف خود را که برای نجات و خوشبختی انسانها ارایه می کند از این 4 حالت یوگا اخذ کرده است.
پیام او که مسلما علاقه مندان به یوگا با آن آشنایی دارند چنین است:
Serve به همه خدمت کنید(کارما یوگا)Loveهمه را دوست داشته باشیدGiv ببخشیدPunifyخود را خالص کنید (باکتی یوگا) Meditale تمرکز داشته باشید( گیانا یوگا)
2- در یوگا به روش شیواناندا، یوگی (در اینجا اصطلاح یوگی به کسی که علاقمند به یادگیری یوگاست اطلاق می گردد) با فلسفه ودانتا و دانش ودایی آشنا شده و به رازهای بدن فیزیکی کیهانی و روحی پی می برد، آگاهی از فلسفه عمیق یوگا برای کسانیکه این سبک را بر می گزینند از جمله ضروریات است.
3- دراین روش پرانایاما Prana Yamaیا تنفس های یوگائی جایگاه خاصی داشته به طور ی که در ابتدای هر جلسه تمرین شاگرد بایستی حداقل 2 تمرین تنفسی کاپالابهاتیKabhalabahti و تنفس متناسب (آنولوماوی لوما) Analumaviloma را برای دقایقی انجام دهد.
4-انجام تمرینات پاک کننده یوگا( یوگا کربا یا شت کرباYoga Kniya Shat Kniya)) که برای پاکیزگی اندامهای داخلی قبل از اجرای تمرینات یوگا ضروری است از دیگر خصوصیات این روش می باشد. لازم به ذکر است که تمرینات (یوگا کریا) هنگام تمرکز روی دوره های مختلف یوگا و با توجه به اقامت در مراکز یوگای شیواناندا توسط یوگی انجا می پذیرد.
5-رعایت رژیم غذایی خاص یوگا برای کسانی که از این سبک پیروی می کنند امری است اجتناب ناپذیر
6- اما مهمترین علامت مشخصه این سبک و وجه تمایز آن با سبکهای دیگر یوگا انجام حرکت ایستادن روی سر است چرا که هر علاقه مندی که به کلاسهای یوگا ی شیواناندا مراجعه می کند بایستی این تمرین را فرا گیرد. بنا به گفته سوامی شیواناندا چنانچه یوگی وقت کافی برای انجام تمرینات یوگا نداشته باشد تنها دو تمرین ایستادن روی سرSirashasamaو حرکت خم به زانو در وضعیت نشسته Paschimotanasana درصبح زود می تواند مزایای فراوانی تقریبا برابر با تمامی 12 حرکت اصلی یوگا برای فرد به ارمغان بیاورد( در خصوص 12 حرکت اصلی یوگا درادامه همین بحث توضیحات لازم داده می شود) در سبک شیواناندا که به کلیه علاقمندان یوگا به جز افرادی که فشار خون بالا ویا ناراحتی قلبی دارند حرکت ایستادن روی سر، انجام داده و از اثرات مثبت آن بهره مند شوند. اساتید این سبک اعتقاد دارند حتی اگر افراد گیاهخوار هم نباشند می توانند این تمرین را انجام دهند، البته به شرکت کنندگان در طول حضور در کلاسها در خصوص رژیم غذایی مناسب کاهش استرس تنش های عصبی و روحی جهت هر چه بهتر انجام دادن حرکات توصیه های لازم به عمل می آید.
7- در این سبک از بین حرکات یوگا 12 حرکت به عنوان حرکات اصی یوگا انتخاب شده که شالوده و زیر بنای تمامی کلاسهای یوگا مراکز شیواناندا است.

این حرکت عبارتند از:
1- ایستادن روی سر
2- ایستادن روی شانه
3- گاو آهن
4- ماهی
5- خم به زوانو
6- کبری
7- ملخ
8- کمان
9- پیچ
10- کلاغ
11- خم به زانو در حالت ایستاده
12- مثلث
حرکات فوق که تمرینات اصلی مراکز شیواناندا است به تمامی مراجعین به کلاسهای یوگای شیواناندا آموزش داده شده و به تدریج در دوره های بالاتر علاتوه بر این تمرینات حرکات پیشرفته یوگا اضافه می گردد.
در سبک شیواناندا یوگی طی 8 جلسه با اصول یوگا از جمله 12 حرکت اصلی و پایه ای یوگا آشنا می شود. در مواقعی که فرد فرصت کافی برای حضور در 8 جلسه کلاس راندارد دوره خاص دیگری طراحی شده که شخص طی 4 جلسه با یوگا آشنا شود( خوانندگان محترم مطلع هستند که در کشورهای غربی بیشتر افراد از یک سو به واسطه تنش های عصبی فراوان نیازمند فراگیری چنین برنامه هایی بوده و از سوی دیگر به واسطه زندگی ماشینی فرصت کمی داشته تا با شرکت مستمر در کلاسها نیازهای روحی خود را برآورده کنند و به همین منظور دوره های فوق به گونه ای تدوین گردیده که تقریبا تمامی افراد علاقمند با هر شرایطی قادر به شرکت در کلاس و انجام تمرینات یوگا بوده و از منافع آن بهرمند گردند


محمد كریم پیرنیا در سال 1299 شهر یزد متولد شد . وی پس از اخذ دوره دبستان و دبیرستان با یك آزمو ن در دانشكده هنر های زیبا در رشته معماری قبول شد و شرو ع به كسب علم نمود .
محمد كریم پیرنیا دردورا ن كودكی به این علت كه پدرش به یزد تبعید شده بود و اجازه خروج از این شهر را نداشتند تا بعد كه این امكان فراهم شد وبرای كارهایی كه باید انجام می دادبه اكثر نقاط كشور مسافرت كرد . یزد زمستانهای بسیار سرد وتابستانهای گرمی دارد . درآن زمان مردم اعم از اعیان و طبقه پایین از پانزدهم اردیبهشت به كوهستانهای اطاف می رفتند كه هوای مطلوبی دارد و تا آخر تابستان آنجا می ماندند . اكثر مردم از خودشان جایی برای این مدت اسكانشان نداشتند و معمولا باغهایی را اجاره می كردند . پدر بزرگ او هم مثل سایر مردم باغی را اجاره می كرد وبه آنجا می رفتند .یزد واقعا یكی از شهر های آرام دنیاست ، اما به علت كمبود آب دراین منطقه ، بین مردم در گیری پیش می آمد و حتی گاهی قتل هایی هم اتفاق می افتاد . در همان باغی كه اجاره می كردند ، كنار جوی آب ، چاهی درست كرد و به تقلید از قناتها ی یزد ،‌با درست كرد ن چند پشته ، آب را به بالا می كشاند و به قول مقنی ها ،‌آ ب آفتابی شد . در آنجا باغ و خیابانی درست كرده بود و به جای درخت ،عدس كاشت و با قوطی كبریت شروع به خشت زدن كرد و با همین خشت ها استخری درست كرد .به قدری این عمل مورد توجه قرار گرفت كه مردم برای تماشای آن می آمدند . اواخر تابستان هم كه ما باغ را ترك می كردند ، صاحب باغ اطراف مزرعه ای را كه اومی ساخت ،خاركریز كرد تا آب آن را از بین ببرد . خلاصه طوری بود كه علاوه بر بچه ها ،بزرگتر ها هم از این كار او خوششان می آمد .


خود او می گوید:

من در اصل نائینی هستم و از بدو تولد تا بعد از دوره دبیرستان در یزد اقامت داشتم .خانه ما در محله یوزداران یزد در محلی به نام جنگل بود .اگر کوچه یوزداران را به طرف دروازه مهریز ادامه میدادیم ،در نزدیکی  باروی شهر چهار خانه قرار داشت که متعلق به پدرم بود.خانه به «میرزا صادق خان» معروف بود.در ابتدا خانه کوچک بود و طراحی  «اندرونی – بیرونی» داشت ،آب صدر آباد از داخل آن می گذشت که متاسفانه بعد ها خشک و خانه را از سبزی و خرمی انداخت.در وسط حیاط گودال باغچه ای قرار داشت .خانه بعدها گسترش یافت و پدرم زمین کنار آن را خرید و یک نارنجستان و یک بیرونی به آن اضافه کرد.خانه مانند دیگر خانه ها با طرح یزدی ساخته شده بود.از کریاس که وارد می شدیم راهرویی به بیرونی و راهرویی دیگر به اندرونی راه داشت.در کنار اندرونی گودال باغچه ای با فضاهای مختلف مانند پنج دری و سه دری دراطراف آن قرار داشت.بین دو حیاط ،پنج دری ها و سه دری ها دو رو بودند یعنی اتاقها به هر دو حیاط دید و راه داشتند .حیاط اندرونی ،آشپزخانه و دو صفه دیگر داشت .در حیاط جدید تر که پدرم بعدها آن را ساخت انواع سه دری و پنج دری قرار داشت .خانه دارای یک «خروجی» بود .در اطراف خروجی ،یک اتاق بزرگ و دو اتاق کوچک قرار داشت .یک بیرونی هم بعدها در کنار حیاط جدید ساخته شد.کوچ های در کنار این حیاط به باروی شهر می رسید.چاه و منبع و طویله در این قسمت قرار داشتند.فکر می کنم خانه در حال حاضر سه صاحب دارد.

دوران ابتدایی را در مدرسه « مبارکه اسلام » در محله یوزداران در نزدیکهای دروازه کوشک نو گذراندم.بعدها مدارس دولتی شکل گرفت که به نامهای مدارس نمره ۱ و نمره ۲ معروف بودند و من به مدرسه نمره ۲ در محله لب خندق (در پشت باروی یزد) می رفتم .مدرسه در خانه ای به نام « ابریشمی » قرار داشت و چون خود صاحب خانه در زیر زمین  آن مدفون بود از خانه می ترسیدیم.

دوران دبیرستان را به مدرسه ای رفتم که ابتدا اسم نداشت ولی بعدها به « ایرانشهر» معروف شد.مدرسه، نخست در خانه ای به نام کوراغلی  قرار داشت که خانه ای بسیار زیبا بود .کوراغلی ها تجار معروف یزد بودند و این خانه را برای مدرسه اختصاص داده بودند . خانه واقع در سه طبقه و دارای گودال باغچه بود که تمام پنجره های زیر زمینها به آن  باز می شد. مکان خانه دقیقا پشت مسجد میر چخماق قرار داشت . پس از گذشتن از یک ساباط به یک میدانگاه می رسیدیم که در داخل آن دربندی بود.خانه در این دربند قرار داشت. بعدها مرحوم ماکسیم سیرو مدرسه جدید ایرانشهر را ساخت که من سال آخر یعنی ششم متوسطه را در این دیبرستان نوساز خواندم. او شاید تنها کسی بود که واقعا با معماری ایران آشنا بود و از معماری یزد بسیار خوب استفاده کرد و مدرسه را ساخت.

بعدها پس از مرگ پدرم به دلیل مقروض بودن مجبور شدیم خانه را بفروشیم .خانه جدید ما را دایی ام برایمان خرید که در کوچه شازده ها پشت اداره دارایی قرار داشت. در نزدیکی قبر وحشی بافقی قرار داشت که بنایی بسیار زیبا بود و با تخریب آن اداره دارایی را ساختند . سنگ قبر احتمالا هنوز در همان مکان به صورتی پنهان نگهداری می شود و آقای مشروطه برای جلوگیری از نابودی ،آن را در زیر خاک نگاه داشتند. بنا مانند ساختمان مقبره حافظ بود منتهی ایرانی تر.

گرایش به معماری

گرایش به معماری از دوران کودکی در من وجود داشت .البته نمی توانم بگویم پدرم مشوق من بود. ایشان همه کار می کردند خدا رحمتشان کند هم نقاش و هم معمار بودند .در یزد کتابها را مریانه می خورد و ایشان کتابها را طوری ترمیم می کردند که تشخیص صفحه های ترمیم شده از اصل بسیار سخت بود. خطاط بسیار خوبی هم بودند.

دوران کودکی

از اوان کودکی در شهر یزد بودم .شهر یزد یک موزه معماری است و من در این موزه و در کنار این آثار بزرگ شده ام.زمانی که به دبستان می رفتم  با توجه به سخت گیریها و تنبیهات بی جهت آن زمان و اینکه یکبار مرا نیز فلک کردند ،بعضی از روزها  از مدرسه فرار می کردم و به داخل خرابه ها می رفتم و آنجا پنهان می شدم و در عین حال آنها را تماشا می کردم. ظهر خسته و کوفته به عنوان اینکه در مدرسه بودم به خانه باز می گشتم .در خانه خیلی به من توجه می کردند زیرا فکر می کردند به خاطر خستگی از مدرسه است، بعضی اوقات چند روزی هم به مدرسه نمی رفتم و به گشت و گذار در بناهای قدیمی می پرداختم.

محله ای که خانه ما در آن قرار داشت یعنی محله یوزداران منبع آثار با ارزش معماری بود.در این قسمت تا دروازه مهریز بیشتر آثار زیبای یزد مانند مسجد جامع قرار دارند و من روزی چهار مرتبه از کنار آن می گذشتم و به عبارتی دیگر «نمی گذشتم» یعنی وقتی به آنجا می رسیدم بی اختیار مدتی آنجا را تماشا می کردم  و از همه قسمتهای آن لذت می بردم.

در ایام طفولیت برای فرار از گرمای اواخر اردیبهشت ماه به کوهستانهای اطراف یزد مانند ده بالا و جاهای دیگر در داخل شیر کوه می رفتیم که هوای خوب و خنکی داشت. در این مکان یزدیها باغهایی کرایه می کردند و مدتی در آنجا اقامت می نمودند. وقتی ما در آنجا بودیم در کنار نهرها ، قناتی کوچک ، با سوراخ کردن زمین می ساختم و آن را به نهر اصلی وصل می کردم  .وقتی آب از قنات آفتابی می شد آنجا ساختمانی کوچک می ساختم  . خشتهای ساختمان را با قوطی کبریت می ساختم و آنها را در آفتاب خشک می کردم . با دقت فراوان ساختمان ها  را می ساختم و از شاخه های درخت برای تیر ریزی آن استفاده می کردم . در و پنجره خانه ها را با مقوا به نحو بسیار زیبایی می ساختم . کل کار به شکل یک ماکت کوچک در می آمد.

همانگونه که می دانید در یزد آب بسیار با ارزش است .در آن وقتها حتی برای آب ، نزاعهای سختی در می گرفت. صاحبان باغها سخت می گرفتند که کسی آب را بدون علت حرام نکند. ولی صاحب باغ ما این اجازه رات به من می داد و حتی بعد از ترک باغ ساختمانهای کوچکی را که من ساخته بودم خراب نمی کرد. دور آنها را خاکریزی می کرد که زمان آبیاری خراب نشوند .این کارهای من تا سال سوم و چهارم  دبیرستان ادامه داشت .

درزمان کودکی تا دوره دبیرستان با اساتید زیادی در یزد آشنا بودم . وقتی از مدرسه می آمدیم با تعدادی دیگر از بچه های علاقمند دوربعضی از این اساتید جمع می شدیم و آنها چیزهای بسیار شیرینی می گفتند و به ما می آموختند .در آن زمان دور هم جمع شدن ممنوع بود و آژان یا پلیس می آمد و ما را پراکنده می کرد و به اساتید نیز دشنام می داد که چرا معرکه گرفته اید و بچه ها را دورخودتان جمع کرده اید . وقتی پراکنده می شدیم به جای دیگر رفته و در گوشه ای دیگر استاد را گیر آورده و از او می خواستیم تا بر روی زمین رایمان نقشه ترسیم کند.

اساتیدی را که به خاطر دارم استاد حسن و استاد محمد علی و تعداد زیادی اساتید گمنام هستند که خدا رحمتشان کند با کمال تاسف همه آنها رفتند . حاج محمد علی استاد با سوادی بود و به او ملامحمدعلی (ممدلی) می گفتند.هرچند به اردکانی معروف بود اما در اصل میبدی بود . مانند اردکان ، میبد نیز شهر مرد خیز است. از میبد افراد متفکر و هنرمندان زیادی برخاسته اند . ایشان به خودش «نکیز» می کرد ، یعنی روی زمین با سر انگشت و چیزهای دیگر کروکی می کشید و مسائلی را مطرح می نمود که در بحث « هنجار» به آنها اشاره کرده ام . از جمله آنها مثلثهایی است که مرحوم دکتر هشترودی معتقد بود آنها در ریاضیات غرب و شرق مورد بحث قرار نگرفته اند و قرار بود با مرحوم دکتر درباره آنها کار کنیم که متاسفانه ایشان مرحوم شد.

دوران دانشگاه

در سال ۱۸-۱۳۱۷ در امتحان کنکور دانشکده هنرهای زیبا شرکت کردم و آنطور که یادم می آید ۷ نفر پذیرفته شدند و الحمدالله به جز من همه از هنر مندان نامور ایران شدند. از این افراد می توانم از مهندس سیحون ،مهندس صانعی ،مهندس دولت آبادی ،مهندس کریمان و مهندس ریاضی نام ببرم .البته افراد دیگری مانند آقای پرویز و سخن سنج نیز بودند که دانشکده را رها کردند .دانشکده نخست نام دیگری داشت و به نام هنرستان و مدرسه عالی معماری  شناخته می شد:

« … در سال ۱۳۱۷ مدرسه ای به نام  مدرسه عالی معماری در وزارت پیشه و هنر محل مدرسه عالی مرحوم کمال الملک به ریاست آقای ابوالحسن صدیقی تاسیس گردید . شرایط ورود به مدرسه عالی نامبرده دارا بودن گواهی نامه دوره کامل متوسطه شعبه علمی، و دوره تحصیلات آن چهار سال تعیین گردید ولی به واسطه علاقه سرشاری که در ایران به این فن وجود داشت تعداد زیادی بیشتر از حد مورد احتیاج داوطلب شدند . بنابر این تعداد ۲۰ نفر از داوطلبان را با شرایط  فوق بطور مسابقه از ریاضیات و تاریخ و طراحی انتخاب نمودند که در روز یکشنبه اول آبان ماه با علاقه مفرطی شروع به کار نمودند . ولی بنا به مقتضیات  در روز یکشنبه ۸ آبان ماه ۱۳۱۷ مدرسه نامبرده … جزء هنرستان عالی هنر های زیبای باستان گردید و از روز دهم آبان ماه ۱۳۱۷ در محل هنرستان نامبرده « مدرسه عالی معماری » شروع به کار کرد.

« آقایان اساتید عبارت بودند از : آقایان مهندی فروغی ، رولاند دوبرول ، طاهرزاده و بهزاد در فن معماری و آقایان مهندس سپاهی ، دکتر بهرامی ، دکتر رحیمی ، دکتر پارسا جهت دروس نظری و آقایان حسین طاهرزاده  جهت نقاشی.ساعت کار این مدرسه چهار ساعت قبل از ظهر و چهار ساعت بعد از ظهر بود.

مدت تحصیل در این دانشکده چهار سال بود و ارزش تحصیلی آن برابر فوق لیسانس شناخته شد. استادان و معلمان این دوره ] پس از ۱۳۱۹[  عبارت بودند از :آقایان مهندس علی صادق ، منوچهر خرسند ، ایرج مشیری ، وزیری ، سپاهی ، غفاری.(غلامرضا خواجوی ،دانشکده هنر های زیبا ،مجله آرشیتکت ، شماره ۱، ص ۳۱)

در تابستان سال ۱۳۱۹ در اثر مساعی آقایان آرشیتکت فروغی و دوبرول و بنا به تصمیم وزارتخانه های پیشه و فرهنگ و هنر دانشکده معماری از وزارت پیشه و فرهنگ و هنر منتزع و به وزارت فرهنگ منتقل و به اسم دانشکده هنرهای زیبا (معماری- نقاشی-مجسمه سازی) در مدرسه مروی مستقر گردید.در تاریخ ۲۰/۷/۱۳۱۹ با نطق رئس دانشکده آقای آندره گدار دانشکده افتتاح شد و دانشجویان به ]چند[  دسته تقسیم شدند و هر دسته در کارگاه مخصوص تحت نظر یکی از استادان معماری آقایان آرشیتکت فروغی و آرشیتکت ماکزیم سیرو و آرشیتکت رولاند دوبرول شروع به کار نمودند. متاسفانه پس از چندی آرشیتکت دوبرول به دلیل پیش آمدن جنگ ، ایران را ترک نمودند و دانشجویان را از ذاشتن چنین استاذی محروم و سرپرستی کارگاه را به آقای آرشیتکت فروغی محول نمودند. پس از مدتی آقای آرشیتکت آفتاندلیان به جای آقای سیرو به سمت دانشیاری معماری مشغول شدند و آقای مهندس  الکساندر موزر استاد استاتیک و مقاومت مصالح  از خدمت کناره گیری نمودند… .

عده فارغ التحصیلان  تا سال ۱۳۲۴ در قسمت معماری ۲۸ نفر و در قسمت نقاشی ۶ نفر بود.(غلامرضا خواجوی،دانشکده هنرهای زیبا،مجله آرشیتکت ،ص ۱۱۱)

مکان دانشکده ابتدا به صورت هنرستان در مدرسه ایران و آلمان در نزدیکی موزه ایران باستان بود.بعدها که به صورت دانشکده درآمد ، به مدرسه مروی و پشت آن مدرسه سپهسالار قدیم تغییر مکان داد. کلیه فضا های معماری در این دو بنا وجود داشت. شبستانهای مدرسه را  تیغه بندی کرده بودند و نورگیری آن از سقف انجام می شد. این فضا مختص کارگاه معماری بود. دو مدرس مدرسه مروی به دروس نظری اختصاص داشت. یک اتاق بزرگ در مدرسه مروی برای کارگاه مجسمه سازی درنظر گرفته شده بود و چون از این رشته استقبال نشد (با دو دانشجو) تعطیل شد.

پس از مدتی مجبور شدیم  مدرسه مروی را ترک کنیم و به دانشکده فنی دانشگاه تهران منتقل شویم. قسمت شمالی  زیر زمین این دانشکده را به ما اختصاص داده بودند ، نهری هم ازآنجا می گذشت که در مجاورت آن بخشی مورد استفاده ما بود.

درباره روش آموزش دانشکده هنرهای زیبا باید بگویم که اقتباسی بود از «بوذار»  یا هنرهای زیبای فرانسه.در سیکل اول ،دروس نظری و در سیکل دوم ، یک پروژه ساختمان یا فن ساختمان داشتیم. برای گذر از سیکل اول به دوم باید یک رساله تز مانند ارائه می نمودیم .در سیکل دوم ، دروس نظری نداشتیم.

همانطور که پیشتر گفتم علاقمندی من به معماری ایران از دوران کودکی شروع شد.هنگامی که به دانشکده وارد شدم نیز نظرم همین بود. در دانشکده رسم بر این بود که «اردهای» یونانی را کپی کنیم. تنها کسی که آنها را نکشید من بودم.برای نمونه ،تمرین دیگر طراحی پاسیو و ایوان بود که من آنها را با قوس تیزه دار «آژیو» کشیدم که نمره اول شد. بعد ها که با کمال تاسف مشاهده نمودم این نوع کارها را در دانشکده مسخره می کنند از آنجا دل بریدم  و به کارهای مورد علاقه خود پرداختم .دنباله خود باختگیهایی که از زمان قاجار آغاز شده بود و در زمان ناصرالدین شاه  به حد اعلای خود رسیده بود، در دانشکده به شدت به چشم می خورد به نحوی که از هر چیزی که ایرانی بود به شدت پرهیز می کردند ، حتی طرح خانه ایرانی و … .

من سال اول دانشکده ام را با چهار پروژه تمام کردم که همه آنها نمره اول شد و مدال گرفت . تقریبا نیمی از سال بیکار بودم و بعد هم که دیدم در آنجا خبری نیست به دنبال پیرمردهایی که  خوشبختانه آن موقع زنده بودند ،رفتم.

یکی از این اساتید حاج ابوالقاسم ، پیرمردی از اهالی خراسان و بسیار بداخلاق بود. او را به خانه خود می آوردم  و برایم صحبت می کرد.گاهی اوقات از او سوالهایی می کردم و فراموش می کرد و فراموش که اینجا سر کار نیست و اگر واقعا یک پاره آجر در دستش بود آن را به سرم می زد و می گفت « کله خنگ خدا نمی فهمی!» اساتید دیگری نیز بودند که متاسفانه اسامی خانوادگی آنها را فراموش کرده ام  مانند استاد حسن،استاد باقر و استاد محمد علی. استاد محمد علی واقعا یک دانشمند بود و خیلی متاسفم از اینکه نام همگی انها را به خاطر نمی آورم.حق بود اسامی آنها را یادداشت می کردم . اینها حق بزرگی به گردن من دارند. این کار من درکارهای دانشکده نیز تاثیر گذاشت.برای نمونه فرض کنید نمایشگاه پروژه برگزار می کردند و من می خواستم کارهایی با رنگ و بوی ایرانی ارائه دهم که تا آن زمان سابقه نداشت و کار مشکلی هم بود اما بر اثر اصرار (و لجبازی) این کار را می کردم و خوشبختانه چند تای ان نیز خیلی موفق شد و نمره خوبی آورد.

این روند تا اواسط دوره دانشکده ادامه داشت .همزمان برای به دست آوردن خرج تحصیل در خارج از دانشکده ، داستانهای کوتاهی در مجلات می نوشتم.بر اثر سوءتفاهمی  که در دانشکده پیش آمده بود یک عده به نوشتن مقالاتی علیه آندره گدار رئیس دانشکده پرداختند .بعد گویا او درباره نویسندگان مقالات سوال کرده بود و به او نام مرا داده بودند. با وجود اینکه من همه چیز زندگی ام را فروخته بودم تا بتوانم درس بخوانم و داستان نویسی هم می کردم اما این کار من نبود.

یادم می آید که طراحی حمامی را در کارگاه دانشکده در دست داشتم .خیلی ها از این کار من تعریف می کردند و کار خیلی خوبی هم شده بود.گدار کار را دید و گفت اگر تو « مانسار » (یکی از معمارهای معروف فرانسه ) هم شوی نمی گذارم از این مدرسه فارغ التحصیل شوی .چرا این را نوشته ای ؟ هرچه گفتم من داستان نویسم و کاری به این چیزها ندارم قبول نکرد و گفت باید این کار را کنار بگذاری.من هم عصبانی شدم و مرکب چین را بر روی پروژه ام ریختم و دانشکده را ترک کردم و دیگر به آنجا نرفتم .بعدها او خانه ام را به زحمت پیدا کرد و عذر خواهی کرد اما به او گفتم که دیگر از این دانشکده بدم می آید و کاملا آنجا را رها کردم .مدتی بعد نیز رئیس دانشکده وقت اصرار کرد که به دانشکده برگردم اما دیگر به آنجا نرفتم.

پس از دانشگاه

پس از ترک دانشگاه در وزارت فرهنگ قدیم یا آموزش و پرورش شاغل شدم.زمان ورود من به آنجا طراحی مدارس روستایی بر اساس چهار تیپ در مناطق گرم و مرطوب ، گرم و خشک، سرد و مرطوب و سرد و خشک انجام می شد. در ابتدا چند طرح به من ارجاع داده شد که آنها را با طرح ایرانی ساختم و یا بعضی از عناصر ساختمان مانند طاق در پوشش استفاده کردم. شاید نقشه های آنها در آرشیو ساختمان آموزش و پرورش موجود باشد اما آنطور که به یاد دارم یکی از آنها در میبد بود که بعدها در آن تغییرات زیادی دادند و به آن الحاقاتی شد . یکی دیگر در محله اهرستان یزد و دیگری در محله یوزداران یزد و خیلی جا های دیگر که به خاطرم نمی آید ، بود.

بعد ها در وزارت فرهنگ کارهای دفتر فنی با من بود و طرحها را خودم می کشیدم که در مکانهای مورد نظر اجراء می کردند. در همان زمان برای ساخت مدارس ارزان قیمت ۵% عوارض شهرداری اختصاص داده شد .کمیسیونی تشکیل شد که بانی آن مرحوم مزینی بود .دیگر اعضاء کمیسیون حاج ابوالقاسم کاشانی ، حاج قاسمیه و بعضی تجار علاقمند و درستکار بودند . هدف نیز ساخت مدارس ارزان ب انقشه مناسب بود . یادم می آید که حاج ابو القاسم وقتی از کارها بازدید می کرد ، خاکها را از روی زمین کنار می زد و اگر تکه آجری پیدا می کرد سوال می کرد که چرا اینجا افتاده است ؟ نمونه دیگر اینکه اندازه کلاسهای درس را طوری در نظر می گرفت که تکه های آهن ضریبی از ۱۲ متر، ۶ متر، ۴ متر یا ۳ متر بشود . شخصی مدرسه ای طراحی کرده بود که تیر اهن ۵/۵ متری لازم داشت و او گفته بود که تیر آهن را از مکانی دیگر تهیه کنید من چنین کاری نمی کنم. تیر اهن نیز از محل انبار بریده شده و به تهران حمل می شد. سعی کرده بودیم عوامل اجرایی نیز افراد متدین و با کارخوب انتخاب شوند. به این منظور معماران فوق العاده خوب ، سنگ کار، نجار و بقیه افراد همه غربال شده بودند. در انتخاب مصالح نیز دقت داشتیم و سعی می کردیم بهترین آجر را انتخاب کنیم . با توجه به اینکه در اجراء ، به موقع دستمزدها و هزینه ها پرداخت می شد کار سریعتر پیش می رفت .پولی که به مقاطعه کاران پرداخت می شد قسطی بود اما خیلی راحت پرداخت می شد. مثلا اگر می دیدیم کار به نال درگاه رسیده است یک قسط پرداخت می شد و وقتی در مکان کار را می دیدیم همانجا مبلغ پرداخت می شد. پرداخت مبالغ مصالح نیز همینگونه بود. گاهی می شد ۱۰ تا ۱۵ مدرسه را ظرف ۳ ماه می ساختیم . نقشه های بخشهایی از ساختمانها را من پشت کاغذ سیگار یا قوطی سیگار می کشیدم و تقریبا شفاهی بود.

ساخت مدارسی که ما پیش گرفته بودیم به سهولت انجام نمی گرفت . با توجه به اینکه ساخت مدارس ارزان در می آمد، برای بعضی از مسئولانی که خرج تراشی بیهوده می کردند خوشایند نبود. برای نمونه ساخت مدارس در شمیران و تپه جعفرآباد بود. در شمیران با توجه به دوری و سربالایی بودن  ، حمل و نقل مصالح گران تمام می شد ( فکر می کنم متر مربعی ۱۳۶ تومان ) . یادم می آید که یکی از وزیر های وقت  باور نمی کرد که در این منطقه مدرسه ای را که ما شروع به ساخت کرده بودیم با این سرعت به اتمام برسد. زمین مدرسه هدیه شده بود و ما پس از سه ماه مدرسه را تحویل دادیم.

او می گفت پیرنیا معجزه می کنی . مدارسی که می ساختیم دارای ۱۲۰ و ۱۸۵ کلاس بود و طی سالهای بین ۱۳۳۲ تا ۱۳۴۵ انجام شد . تعداد مدارس ساخته شده ۳۳۳ عدد بود که بیشتر آنها در مناطق تهران پارس و نارمک قرار دارند.اینها در نما کاشی دارند اما کاشی ها تزئینی نیستند . زیرا من مخالف خرج تراشی بودم . کاشی صرفا نشان می داد که مدرسه از عوارض شهرداری ساخته شده است. مثالی که می توانم از خرج تراشیهای مسئولان آن زمان بیاورم راجع به ساخت مدرسه ای است در محله ( فرح آباد قدیم ) زمانی که هنوز کاملا جزئی از شهر محسوب نمی شد. در نزدیکی محل ساخت مدرسه شکارگاه سلطنتی قرار داشت . زمانی که شاه از آنجا گذر می کرد ، دیده بود که ساختمانی در حال بر پا شدن است و سوالاتی درباره قیمت و چگونگی ساخت در محل مدرسه کرده بود. گویا به رئیس سازمان برنامه و بودجه گفته بود که بروید ببینید چگونه  اینها با این قیمت مدرسه می سازند. آنها که جادو نمی کنند و از جیب هم خرج نمی کنند کسی هم که نذرشان نمی کند چطور شما متری ۷۰۰ تومان خرج می کنید و نیمه کاره رهایش می کنید و اینها با این قیمت می سازند. گویا او گفته بود ما با سرهم بندی مدارس را می سازیم . اتفاقا ما بخشی از سفت کاری از پی تا بالا را به صورت برش خورده رها کرده بودیم و کاملا مصالح کاربردی قابل رویت بود .او گفته بود که ما با گل آجرها را روی هم چیده ایم در صورتی که در قسمت برش خورده نوع ملات که من روی آن حساس بودم دقیقا مشخص بود و … .

بعد از آن واقعه وزیر مستقیما با مهندسان مشاور صحبت کرده بود و آنها بسیار ناراحت بودند و تا چند روز با من به بدترین نحو برخورد کردند . پس از آن ، سازمان برنامه و بودجه پولی در اختیار من گذاشت تا دو مدرسه در خارج از شهر تهران بسازم و ما حق نداشتیم از عوارض شهرداری استفاده کنیم . من با پول این دو مدرسه ۶ مدرسه ساختم . یکی از آنها مدرسه ای در دانشگاه علم و صنعت فعلی است که بعد ها گسترش یافت و به دانشکده تبدیل شد . مدتی بعد برای اینکه خلل در کار بیافتد  بازرس ها را به سر کار می فرستادند . اما کسانی که با من کار می کردند از روی صداقت و علیه سازمان برنامه و بودجه ، از من اجازه خواستند برای این کار حتی آنچه کار کرده بودند کمتر ارائه دادند یعنی برای نمونه اگر نقاشی ۳۵۰۰ متر کار کرده بود نوشته بود ۲۱۰۰ متر یا مثلا رنگ و روغن ۸۰۰ متر را ۵۴۰ متر نوشته بودند بازرس ها  نیز از پیش صورتهای خود را ساخته بودند و یک روز کار را تعطیل کردند اما ÷س از بررسی به کنایه گفتند « مهندسهای شما همیشه اینقدر زیادی حساب می کنند ؟»  حتی برای بدست آوردن حداقل نقطه ضعف ، آنها پی را سونداژ کرده و دیوار سنگی زیر پایه های باربر ار خراب کرده بودند تا بخشی از ساختمان دچار اشکال شود  اما خوشبختانه اتفاقی نیافتاد و این کار صروصدا ایجاد نمود . آنچه از این بخش از صحبتها می توانم نتیجه بگیریم این است که با توجه به مشکلات کنونی و وجود مضیقه ، باید چنین کارهایی انجام داد. من فکر می کنم اگر کاری برای میهنم انجام داده ام همین کارها بوده است و کارهای دیگری که انجام داده ام اصلا به حساب نمی آورم.

من معتقد بودم که نباید ادا در آورد . خیلی جاها گفته ام که برای معماری ایرانی و یا اسلامی  ،ادای معماری زمان صفوی را درآوردن غلط است . همیشه معماران ما از پیشرفته ترین فن (تکنیک) زمان بدون تعصب اینکه از کجا آمده است بهره می برده اند . به همین دلیل است که معماری شیوه رازی از زمان سلجوقی با شیوه اصفهانی از زمان صفوی متفاوت هستند . تا وقتی که زمان خود باختگی شروع شد و پیوندمان با هنر خودمان گسسته شد . در هر حال باید منطق معماری گذشته را نگاه داریم. برای نمونه پنامها که عایق حرارتی و رطوبتی هستند  و در معماری گذشته ما کاملا رایج بوده اند ، درحال حاضر نیز میتوان با خرج کم  از آنها استفاده کرد. من از آنها در مدارس ساخته شده بهره بردم . در گذشته بعضی از بناها ی ما مانند کاروانسراها و پل ها را مانند بچه های رها شده در کوچه می ساختند . این ساختمانها را نیز به امید خدا در دل بیابانها می ساختند به نحوی که کمتر صدمه ببیند . برای همین منظور از روشهای ساختمانی و از پوششهای محکم استفاده  نموده اند. در کاروانسراها پوشش ها از طاق کلمبو یا پوشش « همیشه جاویدان » است. این نوع پوششها به سختی خراب می شود. حجره های کاروانسراها هیچکدام در نداشته است، چون اگر داشت مانند مدرسه غیاثیه  خرگرد درهای آن را می کندند و می سوزاندند. برای این منظور در جلوی بازشوهای  اتاقهای کاروانسراها پرده آویزان می کردند که در تابستانها از نوع حصیری بود و در زمستانها از نوع زیلو بوده است . من سعی کردم در ساخت مدارس از این منطق استفاده کنم یعنی به کار گیری بهترین مصالح و پرهیز ازبه کار بردن مصالح لوکس و همانگونه که پیشتر مثال زدم استفاده از تیرهای فلزی و دیگر مصالح  کاملا حساب شده بود. نمنه دیگر اینکه برای جلوگیری ازسنگینی تیرهای آهنی ، سقف روی طاق ضربی را کاه گل نمی کردیم و روی آنها مستقیما اندود می شد .این باعث می شد که وحشتی از ریزش کاهگل بر روی سر بچه ها وجود نداشته باشد و باعث مشکلات بعدی و یا تعطیلی کلاس نشود. نمونه دیگر اینکه من پله ها را درجا میریختم و از بهترین موزائیکهای ایرانی استفاده می کردم. در بکارگیری سنگها نیز دقت داشتیم  و از سنگهای با دوام استفاده میکردیم نه از سنگهای رنگی زیبا ولی سست. یا مثلا قیروگونی  که بعضی فکر می کنند این فن از خارج آمده است اما در ایران در ساخت بند امیر قرنها پیش از این فن استفاده شده و ما بخوبی از آن بهره می گرفتیم . درآخر فکر می کنم منطق آنچه را که معمارهای قدیمی به آن اعتقاد داشتند ما در کارهایمان به کار گرفتیم.

وزارت فرهنگ و هنر

در سال ۱۳۴۴ به وزارت فرهنگ و هنر رفتم . وزیر آموزش و پرورش از این امر راضی نبود و می خواست که من درآن وزارتخانه باشم ، گویا بین دو وزیر مشاجره ای نیز در گرفته بود .به نظرم وزیر فرهنگ و هنر گفته بود :«شما به اندازه کافی مهندس جوان دارید که مدرسه بسازند و بهتر و راحت تر کار کنید کاری که پیرنیا می کند به درد ما می خورد و او را می خواهیم.» اما تعهد خواسته بودند که همچنان به سرپرستی کارها ادامه دهم و این کار را هم کردم .

دروزارت فرهنگ و هنر مهندس بنایی ، رئیس بناهای تاریخی بودند .زمانی که من در دانشکده سال اول را می گذراندم ایشان سال دوم و مردی متدین ، بزرگوار و بسیار دقیق بودند. درستکاری ایشان باعث شده بود که خیلی ها از او رنجیده شوند. پیش از اینکه تشکیلات سازمان آغاز به کار کند مسئولیت ایشان تعمیر بناهای تاریخی بود . چندی نگذشت که سازمان حفاظت آثار باستانی تشکیل و آقای دکتر مهران مدیر عامل آن شد . مکان آن ابتدا ، در ساختمان جدید موزه ایران باستان بود که بعدها به خیابان لارستان انتقال یافت . رئیس بخش فنی سازمان ، مرحوم مهندس فروغی بود و من معاون ایشان بودم .به دلیل گرفتاری کاری بیش از اندازه ایشان ، به خصوص در خارج از سازمان  ، از من خواسته بودند که بیشتر کارها را زیر نظر داشته باشم ، به طوری که بعضی اوقات آنقدر کار زیاد بود که به اصطلاح دیوانه می شدم . گاهی اوقات باید در یک هفته از دو یا سه استان بازدید می کردم و همه بناهای آنها را میدیدم . خوشبختانه در بعضی از استانها افرادی کارآزموده داشتیم، به همین دلیل درآن استانها اشکالی پیش نمی آمد برای نمونه در اصفهان آقای مهندس شیرازی سرپرست سازمان بودند که من باید از ایشان چیزهایی یاد بگیرم یا در استان فارس آقای مهندس ریاضی و در یزد و کرمان آقای مهندس فتح نظریان ، مهندس سعیدی در بیشتر جاها حضور داشت. با اینکه ایشان معمار نیست  اما بنده معتقدم از خیلی از معمارها کارش بهتر است و مردی بسیار فهمیده و دانشمند می باشند . در کار معماری نیز از خیلی ها بهتر شده بود. از نمونه کارهای ایشان به نظرم برجهای خرقان قزوین است. جاهایی که هیچکس به آنجا نمی رفت ایشان حضور فعال داشتند. یکی دیگر از دوستان ،مهندس دانشدوست در خراسان است که واقعا نظیر ندارند و کارهایشان در سطح بالایی است . با این دوستان و عده ای دیگر از همکاران کارها خیلی خوب پیش می رفت .

در ایام فراغت کمی که بین مسافرتهایم پیش می آمد وقتی می خواستم در اتاق کوچکم در سازمان بنشینم یک عده دانشجو که بیشتر آنها از خارج آمده بودند منتظرم بودند و از من نوبت مصاحبه می گرفتند . به نظرم یکی از روسای دانشکده های معماری ایتالیا گفته بود که ما سیصد و اندی دکترا به پیرنیا دادیم. گویا دانشجویان عینا کروکی های را که من برایشان کشیده بودم بدون اینکه زحمتی به خود بدهند عینا کپی گرفته و نوارهایم را به ایتالیایی ترجمه میکردند و به عنوان بخش عمده تز خود ارائه میدادند. گاهی هنگام صحبت با اینها می دیدیم که یک عده به من می خندند و تعجب می کردم . بعد می دیدم که مدادم را به جای سیگار در دهان گذاشته و آتش می زنم و با سیگار خط می کشم!

در ضمن از کارهای مالی نیز سر در نمی آوردم و بعضی وقتها نکات جالبی اتفاق می افتاد. یادم می آید از کرمان تماس گرفتند که مهندس شما با کاشی کار برای کاشی هفت رنگ قرارداد بسته است اما ما بازرس فرستاده ایم و کاشی ها دو رنگ بیشتر ندارد .لذا سازمان برنامه این را قبول نمی کند . به آنها گفتم کاشی هفت رنگ یک اصطلاح است مانند « چهل ستون » که ممکن است صد ستون یا بیست ستون داشته باشد که همه به آنها « چهل ستون » می گویند و

سازمان حفاظت آثار باستانی یک بخش آموزش داشت که مرحوم مشکاتی زئیس آن بود ، آقای مشایخی هم آنجا بودند . در مجموع در سازمان خوب کار می شد و در تعمیر از بهترین چیزها استفاده می کردیم و مسایل مالی هم کمتر داشتیم .

پس از انقلاب دیدیم تنها کسی که می تواند سازمان را حفظ کند مهندس شیرازی است. همکاران ، ایشان را برای سرپرستی سازمان انتخاب کردند تا اینکه « سازمان حفاظت آثار باستانی » به « سازمان میراث فرهنگی » تبدیل شد.

ر طول مسئولیتم در سازمان ، چند کار را احیا نمودم البته نمی توانم بگویم مستقیما ، اما احیا آنها جزء به جزء با نظر من انجام می شد . یکی از آنها احیاء سر در باغ فین کاشان بود که کاملا  مسخ شده و به شکلی دیگر درآمده بود . با زحمت زیاد نقاشیهای اصلی را از زیر کار درآوردیم و به وضع اصلی تبدیل نمودیم که در حال حاضر نیز کار نسبتا خوبی است.

در تعمیر مسجد جامع ورامین نیز همکاری داشتم و جاهای دیگری که همه آنها به خاطرم نمی آید . یکی از بناهایی که سر در آن را بیرون آوردم سر در شاه عبدالعظیم بود. به خاطرم می آید که روزی برای کاری به آنجا رفته بودم . با دقت به آینه کاری که ترک خورده  بود، بقایای چفدی را دیدم و به نظرم مربوط به دوران آل بویه آمد . ایستادم و با ناخن یکی از آینه ها را کندم و در پس آن یک کار آجری فوق العاده و بسیار زیبا را دیدم . برای این که این کار را ادامه دهم خیلی بلاها سرم آوردند . من سماجت می کردم و بعضی ها آنجا مانع می شدند . یکی از آنها یقه ام را گرفت و بیرون انداخت و گفت مگر اینجا تخت جمشید است که کار باستانشناسی و حفاری انجام می دهید . اینجا امام زاده است. بالاخره راضی به انجام کار شدند.کتیبه را که بیرون آوردیم آن را بر روی کاغذ های بزرگ پیاده کردم .شبها تا پیش از خواب کاغذ ها بالای سرم بود و آنقدر آنها را می خواندم تا خوابم می برد. کتیبه را کلمه کلمه خواندم تا کل آن مشخص شد .برای تعمیر آن از یک نفر مرمت کار خوب استفاده کردم  ( متاسفانه اسم او دقیقا به خاطرم نمی آید « آقای موسوی یا مرتضوی » ) ایشان به خوبی کار کرد و کتیبه را احیاء نمود . همچنین بقیه اجزا کتیبه را نیز یافتیم  و بیرون آوردیم . بخشی ازکتیبه به دلیل ساخت و سازهای دوران ناصر الدین شاه و ساخت داربست سوراخ شده بود و در داخل آن چوب کار گذاشته بودند . این قسمتهای کار از بین رفته بود اما بقیه آن سالم مانده بود .بر اساس این کتیبه بنیانگذار آن مجد الملک اسعد براوستانی قمی بود که با پیدایش این کتیبه نام و نشان و لقب و کنیه و مناصب وی دقیقا به دست آمد . او از وزیران شیعه دوره سلجوقی است که اغلب کارهای زیبایی در انجام داده است ، این کار نیز از او بود .بعد از مدتی ، در اصلی آن را نیز یافتیم . یکی از درها ارتفاعی در حدود ۸۷/۱ متر داشت . از پشت در چند ورق قرآن با خط کوفی فوق العاده زیبا و روی پوست آهو به دست آمد. آنها را به موزه تحویل دادیم ولی در حال حاضر نمی دانم در کجا نگهداری می شود. درپشت کتیبه آثاری از زمان آل بویه به دست آمد و زیر آن ، بنای اصلی این آرامگاه از زمان محمد بن زید علوی ( پسر عموی حضرت عبد العظیم ) بود که چند سال پس از وفات حضرت عبد العظیم آن را ساخته بودند . من اجازه ندادم آنها را اندود کنند  و کار را در داخل مربعهایی در آوردم بدین صورت حداقل می توانستیم آجرکاریها را ببینیم ولی بعدها آن را اندود کردند و از بین بردند . هنوز هم می توان آنها را از زیر اندود در آورد.اماکن متبرکه انجام داده است ، این کار نیز از او بود .بعد از مدتی ، در اصلی آن را نیز یافتیم . یکی از درها ارتفاعی در حدود ۸۷/۱ متر داشت . از پشت در چند ورق قرآن با خط کوفی فوق العاده زیبا و روی پوست آهو به دست آمد. آنها را به موزه تحویل دادیم ولی در حال حاضر نمی دانم در کجا نگهداری می شود. درپشت کتیبه آثاری از زمان آل بویه به دست آمد و زیر آن ، بنای اصلی این آرامگاه از زمان محمد بن زید علوی ( پسر عموی حضرت عبد العظیم ) بود که چند سال پس از وفات حضرت عبد العظیم آن را ساخته بودند . من اجازه ندادم آنها را اندود کنند  و کار را در داخل مربعهایی در آوردم بدین صورت حداقل می توانستیم آجرکاریها را ببینیم ولی بعدها آن را اندود کردند و از بین بردند . هنوز هم می توان آنها را از زیر اندود در آورد.

یکی دیگر از بنا هایی که در احیای آن نقش داشتم « مسجد کبود » تبریز است .مدتها بود که قصد داشتند برای این مسجد کاری انجام دهند ( از زمان گدار تا به حال ) در این مدت طرحهای مختلفی برای آن ارائه شده است . برای نمونه طرحی  در زمان گدار ارائه شده بود که چند پایه بالای گنبد خانه بر پا شود و روی آن یک سقف مسطح یا شیب دار قرار دهند ولی به دلیل کمبود بودجه این طرح عملی نشد . از طرف دیگر چند چیز باعث خرابی بیشتر مسجد می شد .یکی بارش برف سنگین در تبریز بود که به تدریج مسجد را خراب می کرد . مسجدی که زمانی« فیروزه اسلام » لقب داشت و یکی از زیباترین مساجد دنیا بود به تدریج در حال نابودی بود . تحقیقات ما نشان داد که زلزله های مکرر در تبریز تاثیر به سزایی در تخریب مسجد داشته است .به طوری که من دیدم در یکی از زلزله ها بخشی از گنبد به چندین متر آن طرف تر پرتاب شده بود .شاید تخریبهایی نیز وجود داشته است مانند آنچه از طرف سلسله های  بعدی برای بنا های پیشین آن می آورده اند اما این مساله نقش زیادی در تخریب بنا نداشته است .

من در حین احیای بناها چند عکس پیدا کردم که راهنمای بسیار خوبی برای کاربود یکی عکسی از گنبد مسجد «مسجد کبود » بود و دیگری «  باغ دولت آباد » یزد که بعدا درباره آن توضیح خواهم داد . در عکس گنبد « مسجد کبود » خوشبختانه بخشی از گنبد که خراب شده ، دیده می شد . در این تصویر بخشی از گنبد تا شکر گاه گنبد مشاهده می شد و هماگونه که می دانید در گنبد های ایرانی اگر قسمتی از آن مشخص شود خیلی راحت می توان آن ر ارسم نمود .به این ترتیب گنبدرا ترسیم کردیم و کار به معمار بزرگ معاصر تبریزی استاد « رضا معماران بنام » محول شد ، دکتر هدایتی نیز در اجرای کار همکاری داشتند . استاد معماران که انسانی بسیار پخته بود کار را بسیار خوب اجرا کرد . هر چند که به کار ایراد هایی گرفته شد ازجمله اینکه پایه های گنبد ضعیف است و نمی تواند وزن آن را تحمل کند  اما نتیجه کار این بود که از تخریب کلی بنا جلوگیری شد.

بنای دیگری که به کمک عکس با ارزشی آن را احیا کردیم « باغ دولت آباد » یزد . از زمان جلال الدوله به باغ و اجزای آن آسیبهای فراوانی وارد شده بود . ارسی های آن را کنده بودند و جای آن سه دری گذاشته بودند . زمانی که باغ سربازخانه بوده است لطمات دیگری به آن وارد شده بود از جمله تخریب بادگیر آن بود . برای نمونه بادگیر باغ را از ترس اینکه فرو ریزد و ساختمان زیر آن را خراب کند کنده و برداشته بودند. خوشبختانه با پیدا کردن دو عکس از زمان جلال الدوله ( پسر ظل السلطان  حاکم یزد ) توانستیم اطلاعات مفیدی به دست آوریم . در عکس ها جلال الدوله ، خان بزرگ یزد در وسط باغ و در دو حالت ، یکی به طرف بادگیر و یکی به طرف هشتی دیده می شود . بر اساس این عکس ها ما بادگیر را دوباره ساختیم و ارسی ها را در جای خود گذاشتیم ، سر در را نیز احیاء نمودیم .

مسجد فهرج

بعضی ها گفته اند که « مسجد جامع فهرج » از یافته های پیر نیا می باشد . در صورتیکه این بنا گم نشده بود که من آن را بیابم .به یاد دارم که از بافق باز می گشتیم . قصد استراحتی کوتاه داشتیم . در عین حال مردم ، ما و ماشینمان را که روی آن آرم « سازمان حفاظت آثار باستانی » بود ، دیده بودند ، آنها فکر کرده بودند که ما می توانیم برای ساخت مسجدی نو به آنها کمک مالی کنیم  و به ما گفتند که در آبادی ، مسجد خیلی کهنه ای وجود دارد که ما قصد تخریب آن را داریم تا بتوانیم مسجدی نو بسازیم ، ما به آنها گفتیم ما برای نو ساختن پول نداریم اما اگر چیزی باشد ، آن را درست می کنیم . آنها گفتند خیلی کهنه و خراب است و من گفتم : هر چقدر هم که کهنه باشد اصلا نمی شود آن را خراب کرد . از آنها خواستم بنا را به من نشان بدهند . وقتی وارد مسجد شدم مبهوت ماندم . دیدم در یک بنای ساسانی هستم که مسجد نام دارد . در آنجا تمامی اصول ساخت مسجد رعایت شده بود اما جزء جزء عناصر آن یعنی شبستان ، صفه ها ، رواقها به شکل معماری پارتی بود . پس از آن به کنکاش منابع تاریخی پرداختم و با استفاده از کتاب تاریخ جعفری و منابع دیگر به نکات دیگری پی بردم . آنچه دریافتم این بود که این مسجد در نیمه اول قرن اول هجری ساخته شده اما معماری آن نسبت به پیش از اسلام تغییر نیافته است و می توان آن را اولین بناهای « شیوه خراسانی » دانست این بنا ، دارای ویژگیهای مختلفی است . تمام چفد های آن بیز کند است و طاقها بیز تند می باشند .

در گاهها آن همه دارای شانه یعنی پس نشستگی در قسمت پاکار قوسها هستند . این نمونه ها در معماری زمان ساسانیان نیز مشاهده می شود . دراین جا خواستگاه چفد عقب تر نشسته زیرا کاربرد قالب را داشته است . البته سوالهایی نیز در ارتباط با این بنا مطرح شده است یکی از آنها درباره ستونهایی است که رو به روی ورودی مسجد قرار گرفته است .چنین کاری را در جاهای دیگر نیز می توان دید . در دشت آهوان بین سمنان و دامغان رباطی به نام « انو شیروان » ساخته شده است .بعضی به اشتباه آن را مربوط به زمان ساسانیان می دانند اما انوشیروان نوه قابوس  وشمگیر حاکم آن محل بوده است . در این بنا که به نظر می رسد ساختمانی یکدست بوده پایه هایی  درجلوی  درگاهها قرار داده شده است که خود به عنوان یک حفاظ عمل می کرده است تا داخل اتاق پیدا نباشد . در مسجد فهرج نیز اینگونه است . این مسجد چیزهای فوق العاده دیگری نیز دارد که هر کدام می تواند موضوعی برای مطالعه باشد . یک بار بر اثر بارندگی ، بخشی از دیوار مسجد خراب شد در بالای دیوار چند رف قرار دارد که شاید بتوان گفت از پیش از اسلام بوده است . این رفها را روی دیوار درآورده اند . وقتی دیوار خراب شد روی نقشها را نایلون کشیدم و جلوی آن را دیوار خشتی قرار دادم تا کسی کار اصلی را نبیند . این باعث می شد تا از نابودی کار جلوگیری شود .

مکانهای دیگری را نیز اینگونه از دید خارج کرده ام تا از بین نروند که پیش از رفتنم باید بگویم کجا هستند . یکی در ایوان« سید رکن الدین » یزد است . وقتی آنجا را احیاء می کردم در کنار آن ، یک قسمت از ازاره کاشی را پیدا کردم . نقش آن « اختر چلیپا » است و ستاره های زیبا با چلیپا کار شده است . می توان گفت که جنس آنها کاشی معمولی نیست و نوعی چینی است . متاسفانه خیلی از این آثار را کنده اند و برده اند . من برای جلوگیری از این کار جلوی آن دیوار کشیدم که معلوم نباشد . البته در همان زمان نیز مرحوم وزیری از افراد خیر و بزرگ یزد که خدایش رحمت کند تعدادی از این کاشی ها را به مسجد میر چخماق برد و در قسمتی از مسجد نصب کرد.

در مسجد جامع فهرج یک کار پژوهشی که می توان انجام داد بر روی شبستان زمستانی آن و برخی اجزاء آن است . این بخش از بنا در زیر ساباط ، چسبیده به مسجد قرار دارد . این شبستان به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم می شود که به شکل اتاقهای کشیده می باشد که در مساجد دیگر صدراسلام نیز دیده می شود . در این اتاقها نوعی کشیدگی در سقف نیز مشاهده می گردد مانند آن چیزی که  در مسجد سر کوچه محمدیه نایین دیده می شود. در اینجا نیز دیوار قبلی طول اتاق است . دو اتاق نیز به هم چسبیده اند . یکی از نکات مهم در این مسجد ” در” آن می باشد . می دانید که مساجد ، در نداشته اند . معمار این بنا حیفش آمده که درهای شکوهمند و زیبای آن روز را به نحوی نشان ندهد . او بر روی دیوار مسجد گل بری کرده که بعدها روی آن را قرمز کرده اند . این درها فوق العاده هستند و ما هیچ نمونه ای  از آن نداریم . یکی دیگر از نکات جالب این مسجد محراب اولیه آن است که متاسفانه آن را سوراخ کرده اند . مسجد چند محراب دیگر نیز دارد که به نظر می رسد هر کس نذری داشته آنها را ساخته است . درمسجد بعضی از آنها به عنوان اعتکاف گاه استفاده می شده و کسانی که می خواستند معتکف شوند گوشه ای را انتخاب می کردند و در آنجا مشغول عبادت می شدند . این محرابها الزاما نباید رو به قبله باشد و می توانست هر جایی باشد مانند مسجد جامع ساوه . مناره مسجد بعدها ادغام شده است .

تدریس در دانشگاه

کار دانشگاه را از حدود سالهای ۱۳۴۴-۱۳۴۵ شروع کردم .ابتدا در دانشکده هنرهای زیبا مشغول به کار شدم . همچنین کلاسهایی برای محافظان آثار باستانی و ژاندارمری تشکیل می شد . دانشکده معماری و شهرسازی شهید بهشتی ، سازمان جهانگردی ، دانشگاه فارابی تهران و پردیس اصفهان و دانشگاه علم و صنعت دیگر جاهایی بودند که در آنها تدریس داشته ام .

بر گرفته از کتاب « تحقیق در معماری گذشته ایران »  تالیف استاد محمد کریم پیرنیا

تدوین : دکتر غلامحسین معماریان
زندگی نامه استاد پیرنیا(1301تا 1376) از زبان خود استاد:

من در اصل نائینی هستم و از بدو تولد تا بعد از دوره دبیرستان در یزد اقامت داشتم .خانه ما در محله یوزداران یزد در محلی به نام جنگل بود .اگر کوچه یوزداران را به طرف دروازه مهریز ادامه میدادیم ،در نزدیکی  باروی شهر چهار خانه قرار داشت که متعلق به پدرم بود.خانه به «میرزا صادق خان» معروف بود.در ابتدا خانه کوچک بود و طراحی  «اندرونی – بیرونی» داشت ،آب صدر آباد از داخل آن می گذشت که متاسفانه بعد ها خشک و خانه را از سبزی و خرمی انداخت.در وسط حیاط گودال باغچه ای قرار داشت .خانه بعدها گسترش یافت و پدرم زمین کنار آن را خرید و یک نارنجستان و یک بیرونی به آن اضافه کرد.خانه مانند دیگر خانه ها با طرح یزدی ساخته شده بود.از کریاس که وارد می شدیم راهرویی به بیرونی و راهرویی دیگر به اندرونی راه داشت.در کنار اندرونی گودال باغچه ای با فضاهای مختلف مانند پنج دری و سه دری دراطراف آن قرار داشت.بین دو حیاط ،پنج دری ها و سه دری ها دو رو بودند یعنی اتاقها به هر دو حیاط دید و راه داشتند .حیاط اندرونی ،آشپزخانه و دو صفه دیگر داشت .در حیاط جدید تر که پدرم بعدها آن را ساخت انواع سه دری و پنج دری قرار داشت .خانه دارای یک «خروجی» بود .در اطراف خروجی ،یک اتاق بزرگ و دو اتاق کوچک قرار داشت .یک بیرونی هم بعدها در کنار حیاط جدید ساخته شد.کوچ های در کنار این حیاط به باروی شهر می رسید.چاه و منبع و طویله در این قسمت قرار داشتند.فکر می کنم خانه در حال حاضر سه صاحب دارد.

دوران ابتدایی را در مدرسه « مبارکه اسلام » در محله یوزداران در نزدیکهای دروازه کوشک نو گذراندم.بعدها مدارس دولتی شکل گرفت که به نامهای مدارس نمره 1 و نمره 2 معروف بودند و من به مدرسه نمره 2 در محله لب خندق (در پشت باروی یزد) می رفتم .مدرسه در خانه ای به نام « ابریشمی » قرار داشت و چون خود صاحب خانه در زیر زمین  آن مدفون بود از خانه می ترسیدیم.

دوران دبیرستان را به مدرسه ای رفتم که ابتدا اسم نداشت ولی بعدها به « ایرانشهر» معروف شد.مدرسه، نخست در خانه ای به نام کوراغلی  قرار داشت که خانه ای بسیار زیبا بود .کوراغلی ها تجار معروف یزد بودند و این خانه را برای مدرسه اختصاص داده بودند . خانه واقع در سه طبقه و دارای گودال باغچه بود که تمام پنجره های زیر زمینها به آن  باز می شد. مکان خانه دقیقا پشت مسجد میر چخماق قرار داشت . پس از گذشتن از یک ساباط به یک میدانگاه می رسیدیم که در داخل آن دربندی بود.خانه در این دربند قرار داشت. بعدها مرحوم ماکسیم سیرو مدرسه جدید ایرانشهر را ساخت که من سال آخر یعنی ششم متوسطه را در این دیبرستان نوساز خواندم. او شاید تنها کسی بود که واقعا با معماری ایران آشنا بود و از معماری یزد بسیار خوب استفاده کرد و مدرسه را ساخت.

بعدها پس از مرگ پدرم به دلیل مقروض بودن مجبور شدیم خانه را بفروشیم .خانه جدید ما را دایی ام برایمان خرید که در کوچه شازده ها پشت اداره دارایی قرار داشت. در نزدیکی قبر وحشی بافقی قرار داشت که بنایی بسیار زیبا بود و با تخریب آن اداره دارایی را ساختند . سنگ قبر احتمالا هنوز در همان مکان به صورتی پنهان نگهداری می شود و آقای مشروطه برای جلوگیری از نابودی ،آن را در زیر خاک نگاه داشتند. بنا مانند ساختمان مقبره حافظ بود منتهی ایرانی تر.

گرایش به معماری

گرایش به معماری از دوران کودکی در من وجود داشت .البته نمی توانم بگویم پدرم مشوق من بود. ایشان همه کار می کردند خدا رحمتشان کند هم نقاش و هم معمار بودند .در یزد کتابها را مریانه می خورد و ایشان کتابها را طوری ترمیم می کردند که تشخیص صفحه های ترمیم شده از اصل بسیار سخت بود. خطاط بسیار خوبی هم بودند.

دوران کودکی

از اوان کودکی در شهر یزد بودم .شهر یزد یک موزه معماری است و من در این موزه و در کنار این آثار بزرگ شده ام.زمانی که به دبستان می رفتم  با توجه به سخت گیریها و تنبیهات بی جهت آن زمان و اینکه یکبار مرا نیز فلک کردند ،بعضی از روزها  از مدرسه فرار می کردم و به داخل خرابه ها می رفتم و آنجا پنهان می شدم و در عین حال آنها را تماشا می کردم. ظهر خسته و کوفته به عنوان اینکه در مدرسه بودم به خانه باز می گشتم .در خانه خیلی به من توجه می کردند زیرا فکر می کردند به خاطر خستگی از مدرسه است، بعضی اوقات چند روزی هم به مدرسه نمی رفتم و به گشت و گذار در بناهای قدیمی می پرداختم.

محله ای که خانه ما در آن قرار داشت یعنی محله یوزداران منبع آثار با ارزش معماری بود.در این قسمت تا دروازه مهریز بیشتر آثار زیبای یزد مانند مسجد جامع قرار دارند و من روزی چهار مرتبه از کنار آن می گذشتم و به عبارتی دیگر «نمی گذشتم» یعنی وقتی به آنجا می رسیدم بی اختیار مدتی آنجا را تماشا می کردم  و از همه قسمتهای آن لذت می بردم.

در ایام طفولیت برای فرار از گرمای اواخر اردیبهشت ماه به کوهستانهای اطراف یزد مانند ده بالا و جاهای دیگر در داخل شیر کوه می رفتیم که هوای خوب و خنکی داشت. در این مکان یزدیها باغهایی کرایه می کردند و مدتی در آنجا اقامت می نمودند. وقتی ما در آنجا بودیم در کنار نهرها ، قناتی کوچک ، با سوراخ کردن زمین می ساختم و آن را به نهر اصلی وصل می کردم  .وقتی آب از قنات آفتابی می شد آنجا ساختمانی کوچک می ساختم  . خشتهای ساختمان را با قوطی کبریت می ساختم و آنها را در آفتاب خشک می کردم . با دقت فراوان ساختمان ها  را می ساختم و از شاخه های درخت برای تیر ریزی آن استفاده می کردم . در و پنجره خانه ها را با مقوا به نحو بسیار زیبایی می ساختم . کل کار به شکل یک ماکت کوچک در می آمد.

همانگونه که می دانید در یزد آب بسیار با ارزش است .در آن وقتها حتی برای آب ، نزاعهای سختی در می گرفت. صاحبان باغها سخت می گرفتند که کسی آب را بدون علت حرام نکند. ولی صاحب باغ ما این اجازه رات به من می داد و حتی بعد از ترک باغ ساختمانهای کوچکی را که من ساخته بودم خراب نمی کرد. دور آنها را خاکریزی می کرد که زمان آبیاری خراب نشوند .این کارهای من تا سال سوم و چهارم  دبیرستان ادامه داشت .

درزمان کودکی تا دوره دبیرستان با اساتید زیادی در یزد آشنا بودم . وقتی از مدرسه می آمدیم با تعدادی دیگر از بچه های علاقمند دوربعضی از این اساتید جمع می شدیم و آنها چیزهای بسیار شیرینی می گفتند و به ما می آموختند .در آن زمان دور هم جمع شدن ممنوع بود و آژان یا پلیس می آمد و ما را پراکنده می کرد و به اساتید نیز دشنام می داد که چرا معرکه گرفته اید و بچه ها را دورخودتان جمع کرده اید . وقتی پراکنده می شدیم به جای دیگر رفته و در گوشه ای دیگر استاد را گیر آورده و از او می خواستیم تا بر روی زمین رایمان نقشه ترسیم کند.

اساتیدی را که به خاطر دارم استاد حسن و استاد محمد علی و تعداد زیادی اساتید گمنام هستند که خدا رحمتشان کند با کمال تاسف همه آنها رفتند . حاج محمد علی استاد با سوادی بود و به او ملامحمدعلی (ممدلی) می گفتند.هرچند به اردکانی معروف بود اما در اصل میبدی بود . مانند اردکان ، میبد نیز شهر مرد خیز است. از میبد افراد متفکر و هنرمندان زیادی برخاسته اند . ایشان به خودش «نکیز» می کرد ، یعنی روی زمین با سر انگشت و چیزهای دیگر کروکی می کشید و مسائلی را مطرح می نمود که در بحث « هنجار» به آنها اشاره کرده ام . از جمله آنها مثلثهایی است که مرحوم دکتر هشترودی معتقد بود آنها در ریاضیات غرب و شرق مورد بحث قرار نگرفته اند و قرار بود با مرحوم دکتر درباره آنها کار کنیم که متاسفانه ایشان مرحوم شد.

دوران دانشگاه

در سال 18-1317 در امتحان کنکور دانشکده هنرهای زیبا شرکت کردم و آنطور که یادم می آید 7 نفر پذیرفته شدند و الحمدالله به جز من همه از هنر مندان نامور ایران شدند. از این افراد می توانم از مهندس سیحون ،مهندس صانعی ،مهندس دولت آبادی ،مهندس کریمان و مهندس ریاضی نام ببرم .البته افراد دیگری مانند آقای پرویز و سخن سنج نیز بودند که دانشکده را رها کردند .دانشکده نخست نام دیگری داشت و به نام هنرستان و مدرسه عالی معماری  شناخته می شد:

استاد پیرنیا-pirnia« ... در سال 1317 مدرسه ای به نام  مدرسه عالی معماری در وزارت پیشه و هنر محل مدرسه عالی مرحوم کمال الملک به ریاست آقای ابوالحسن صدیقی تاسیس گردید . شرایط ورود به مدرسه عالی نامبرده دارا بودن گواهی نامه دوره کامل متوسطه شعبه علمی، و دوره تحصیلات آن چهار سال تعیین گردید ولی به واسطه علاقه سرشاری که در ایران به این فن وجود داشت تعداد زیادی بیشتر از حد مورد احتیاج داوطلب شدند . بنابر این تعداد 20 نفر از داوطلبان را با شرایط  فوق بطور مسابقه از ریاضیات و تاریخ و طراحی انتخاب نمودند که در روز یکشنبه اول آبان ماه با علاقه مفرطی شروع به کار نمودند . ولی بنا به مقتضیات  در روز یکشنبه 8 آبان ماه 1317 مدرسه نامبرده ... جزء هنرستان عالی هنر های زیبای باستان گردید و از روز دهم آبان ماه 1317 در محل هنرستان نامبرده « مدرسه عالی معماری » شروع به کار کرد.

« آقایان اساتید عبارت بودند از : آقایان مهندی فروغی ، رولاند دوبرول ، طاهرزاده و بهزاد در فن معماری و آقایان مهندس سپاهی ، دکتر بهرامی ، دکتر رحیمی ، دکتر پارسا جهت دروس نظری و آقایان حسین طاهرزاده  جهت نقاشی.ساعت کار این مدرسه چهار ساعت قبل از ظهر و چهار ساعت بعد از ظهر بود.

مدت تحصیل در این دانشکده چهار سال بود و ارزش تحصیلی آن برابر فوق لیسانس شناخته شد. استادان و معلمان این دوره ] پس از 1319[  عبارت بودند از :آقایان مهندس علی صادق ، منوچهر خرسند ، ایرج مشیری ، وزیری ، سپاهی ، غفاری.(غلامرضا خواجوی ،دانشکده هنر های زیبا ،مجله آرشیتکت ، شماره 1، ص 31)

در تابستان سال 1319 در اثر مساعی آقایان آرشیتکت فروغی و دوبرول و بنا به تصمیم وزارتخانه های پیشه و فرهنگ و هنر دانشکده معماری از وزارت پیشه و فرهنگ و هنر منتزع و به وزارت فرهنگ منتقل و به اسم دانشکده هنرهای زیبا (معماری- نقاشی-مجسمه سازی) در مدرسه مروی مستقر گردید.در تاریخ 20/7/1319 با نطق رئس دانشکده آقای آندره گدار دانشکده افتتاح شد و دانشجویان به ]چند[  دسته تقسیم شدند و هر دسته در کارگاه مخصوص تحت نظر یکی از استادان معماری آقایان آرشیتکت فروغی و آرشیتکت ماکزیم سیرو و آرشیتکت رولاند دوبرول شروع به کار نمودند. متاسفانه پس از چندی آرشیتکت دوبرول به دلیل پیش آمدن جنگ ، ایران را ترک نمودند و دانشجویان را از ذاشتن چنین استاذی محروم و سرپرستی کارگاه را به آقای آرشیتکت فروغی محول نمودند. پس از مدتی آقای آرشیتکت آفتاندلیان به جای آقای سیرو به سمت دانشیاری معماری مشغول شدند و آقای مهندس  الکساندر موزر استاد استاتیک و مقاومت مصالح  از خدمت کناره گیری نمودند... .

عده فارغ التحصیلان  تا سال 1324 در قسمت معماری 28 نفر و در قسمت نقاشی 6 نفر بود.(غلامرضا خواجوی،دانشکده هنرهای زیبا،مجله آرشیتکت ،ص 111)

مکان دانشکده ابتدا به صورت هنرستان در مدرسه ایران و آلمان در نزدیکی موزه ایران باستان بود.بعدها که به صورت دانشکده درآمد ، به مدرسه مروی و پشت آن مدرسه سپهسالار قدیم تغییر مکان داد. کلیه فضا های معماری در این دو بنا وجود داشت. شبستانهای مدرسه را  تیغه بندی کرده بودند و نورگیری آن از سقف انجام می شد. این فضا مختص کارگاه معماری بود. دو مدرس مدرسه مروی به دروس نظری اختصاص داشت. یک اتاق بزرگ در مدرسه مروی برای کارگاه مجسمه سازی درنظر گرفته شده بود و چون از این رشته استقبال نشد (با دو دانشجو) تعطیل شد.

پس از مدتی مجبور شدیم  مدرسه مروی را ترک کنیم و به دانشکده فنی دانشگاه تهران منتقل شویم. قسمت شمالی  زیر زمین این دانشکده را به ما اختصاص داده بودند ، نهری هم ازآنجا می گذشت که در مجاورت آن بخشی مورد استفاده ما بود.

درباره روش آموزش دانشکده هنرهای زیبا باید بگویم که اقتباسی بود از «بوذار»  یا هنرهای زیبای فرانسه.در سیکل اول ،دروس نظری و در سیکل دوم ، یک پروژه ساختمان یا فن ساختمان داشتیم. برای گذر از سیکل اول به دوم باید یک رساله تز مانند ارائه می نمودیم .در سیکل دوم ، دروس نظری نداشتیم.

همانطور که پیشتر گفتم علاقمندی من به معماری ایران از دوران کودکی شروع شد.هنگامی که به دانشکده وارد شدم نیز نظرم همین بود. در دانشکده رسم بر این بود که «اردهای» یونانی را کپی کنیم. تنها کسی که آنها را نکشید من بودم.برای نمونه ،تمرین دیگر طراحی پاسیو و ایوان بود که من آنها را با قوس تیزه دار «آژیو» کشیدم که نمره اول شد. بعد ها که با کمال تاسف مشاهده نمودم این نوع کارها را در دانشکده مسخره می کنند از آنجا دل بریدم  و به کارهای مورد علاقه خود پرداختم .دنباله خود باختگیهایی که از زمان قاجار آغاز شده بود و در زمان ناصرالدین شاه  به حد اعلای خود رسیده بود، در دانشکده به شدت به چشم می خورد به نحوی که از هر چیزی که ایرانی بود به شدت پرهیز می کردند ، حتی طرح خانه ایرانی و ... .

من سال اول دانشکده ام را با چهار پروژه تمام کردم که همه آنها نمره اول شد و مدال گرفت . تقریبا نیمی از سال بیکار بودم و بعد هم که دیدم در آنجا خبری نیست به دنبال پیرمردهایی که  خوشبختانه آن موقع زنده بودند ،رفتم.

یکی از این اساتید حاج ابوالقاسم ، پیرمردی از اهالی خراسان و بسیار بداخلاق بود. او را به خانه خود می آوردم  و برایم صحبت می کرد.گاهی اوقات از او سوالهایی می کردم و فراموش می کرد و فراموش که اینجا سر کار نیست و اگر واقعا یک پاره آجر در دستش بود آن را به سرم می زد و می گفت « کله خنگ خدا نمی فهمی!» اساتید دیگری نیز بودند که متاسفانه اسامی خانوادگی آنها را فراموش کرده ام  مانند استاد حسن،استاد باقر و استاد محمد علی. استاد محمد علی واقعا یک دانشمند بود و خیلی متاسفم از اینکه نام همگی انها را به خاطر نمی آورم.حق بود اسامی آنها را یادداشت می کردم . اینها حق بزرگی به گردن من دارند. این کار من درکارهای دانشکده نیز تاثیر گذاشت.برای نمونه فرض کنید نمایشگاه پروژه برگزار می کردند و من می خواستم کارهایی با رنگ و بوی ایرانی ارائه دهم که تا آن زمان سابقه نداشت و کار مشکلی هم بود اما بر اثر اصرار (و لجبازی) این کار را می کردم و خوشبختانه چند تای ان نیز خیلی موفق شد و نمره خوبی آورد.

این روند تا اواسط دوره دانشکده ادامه داشت .همزمان برای به دست آوردن خرج تحصیل در خارج از دانشکده ، داستانهای کوتاهی در مجلات می نوشتم.بر اثر سوءتفاهمی  که در دانشکده پیش آمده بود یک عده به نوشتن مقالاتی علیه آندره گدار رئیس دانشکده پرداختند .بعد گویا او درباره نویسندگان مقالات سوال کرده بود و به او نام مرا داده بودند. با وجود اینکه من همه چیز زندگی ام را فروخته بودم تا بتوانم درس بخوانم و داستان نویسی هم می کردم اما این کار من نبود.

یادم می آید که طراحی حمامی را در کارگاه دانشکده در دست داشتم .خیلی ها از این کار من تعریف می کردند و کار خیلی خوبی هم شده بود.گدار کار را دید و گفت اگر تو « مانسار » (یکی از معمارهای معروف فرانسه ) هم شوی نمی گذارم از این مدرسه فارغ التحصیل شوی .چرا این را نوشته ای ؟ هرچه گفتم من داستان نویسم و کاری به این چیزها ندارم قبول نکرد و گفت باید این کار را کنار بگذاری.من هم عصبانی شدم و مرکب چین را بر روی پروژه ام ریختم و دانشکده را ترک کردم و دیگر به آنجا نرفتم .بعدها او خانه ام را به زحمت پیدا کرد و عذر خواهی کرد اما به او گفتم که دیگر از این دانشکده بدم می آید و کاملا آنجا را رها کردم .مدتی بعد نیز رئیس دانشکده وقت اصرار کرد که به دانشکده برگردم اما دیگر به آنجا نرفتم.

پس از دانشگاه

پس از ترک دانشگاه در وزارت فرهنگ قدیم یا آموزش و پرورش شاغل شدم.زمان ورود من به آنجا طراحی مدارس روستایی بر اساس چهار تیپ در مناطق گرم و مرطوب ، گرم و خشک، سرد و مرطوب و سرد و خشک انجام می شد. در ابتدا چند طرح به من ارجاع داده شد که آنها را با طرح ایرانی ساختم و یا بعضی از عناصر ساختمان مانند طاق در پوشش استفاده کردم. شاید نقشه های آنها در آرشیو ساختمان آموزش و پرورش موجود باشد اما آنطور که به یاد دارم یکی از آنها در میبد بود که بعدها در آن تغییرات زیادی دادند و به آن الحاقاتی شد . یکی دیگر در محله اهرستان یزد و دیگری در محله یوزداران یزد و خیلی جا های دیگر که به خاطرم نمی آید ، بود.

بعد ها در وزارت فرهنگ کارهای دفتر فنی با من بود و طرحها را خودم می کشیدم که در مکانهای مورد نظر اجراء می کردند. در همان زمان برای ساخت مدارس ارزان قیمت 5% عوارض شهرداری اختصاص داده شد .کمیسیونی تشکیل شد که بانی آن مرحوم مزینی بود .دیگر اعضاء کمیسیون حاج ابوالقاسم کاشانی ، حاج قاسمیه و بعضی تجار علاقمند و درستکار بودند . هدف نیز ساخت مدارس ارزان ب انقشه مناسب بود . یادم می آید که حاج ابو القاسم وقتی از کارها بازدید می کرد ، خاکها را از روی زمین کنار می زد و اگر تکه آجری پیدا می کرد سوال می کرد که چرا اینجا افتاده است ؟ نمونه دیگر اینکه اندازه کلاسهای درس را طوری در نظر می گرفت که تکه های آهن ضریبی از 12 متر، 6 متر، 4 متر یا 3 متر بشود . شخصی مدرسه ای طراحی کرده بود که تیر اهن 5/5 متری لازم داشت و او گفته بود که تیر آهن را از مکانی دیگر تهیه کنید من چنین کاری نمی کنم. تیر اهن نیز از محل انبار بریده شده و به تهران حمل می شد. سعی کرده بودیم عوامل اجرایی نیز افراد متدین و با کارخوب انتخاب شوند. به این منظور معماران فوق العاده خوب ، سنگ کار، نجار و بقیه افراد همه غربال شده بودند. در انتخاب مصالح نیز دقت داشتیم و سعی می کردیم بهترین آجر را انتخاب کنیم . با توجه به اینکه در اجراء ، به موقع دستمزدها و هزینه ها پرداخت می شد کار سریعتر پیش می رفت .پولی که به مقاطعه کاران پرداخت می شد قسطی بود اما خیلی راحت پرداخت می شد. مثلا اگر می دیدیم کار به نال درگاه رسیده است یک قسط پرداخت می شد و وقتی در مکان کار را می دیدیم همانجا مبلغ پرداخت می شد. پرداخت مبالغ مصالح نیز همینگونه بود. گاهی می شد 10 تا 15 مدرسه را ظرف 3 ماه می ساختیم . نقشه های بخشهایی از ساختمانها را من پشت کاغذ سیگار یا قوطی سیگار می کشیدم و تقریبا شفاهی بود.

ساخت مدارسی که ما پیش گرفته بودیم به سهولت انجام نمی گرفت . با توجه به اینکه ساخت مدارس ارزان در می آمد، برای بعضی از مسئولانی که خرج تراشی بیهوده می کردند خوشایند نبود. برای نمونه ساخت مدارس در شمیران و تپه جعفرآباد بود. در شمیران با توجه به دوری و سربالایی بودن  ، حمل و نقل مصالح گران تمام می شد ( فکر می کنم متر مربعی 136 تومان ) . یادم می آید که یکی از وزیر های وقت  باور نمی کرد که در این منطقه مدرسه ای را که ما شروع به ساخت کرده بودیم با این سرعت به اتمام برسد. زمین مدرسه هدیه شده بود و ما پس از سه ماه مدرسه را تحویل دادیم.

او می گفت پیرنیا معجزه می کنی . مدارسی که می ساختیم دارای 120 و 185 کلاس بود و طی سالهای بین 1332 تا 1345 انجام شد . تعداد مدارس ساخته شده 333 عدد بود که بیشتر آنها در مناطق تهران پارس و نارمک قرار دارند.اینها در نما کاشی دارند اما کاشی ها تزئینی نیستند . زیرا من مخالف خرج تراشی بودم . کاشی صرفا نشان می داد که مدرسه از عوارض شهرداری ساخته شده است. مثالی که می توانم از خرج تراشیهای مسئولان آن زمان بیاورم راجع به ساخت مدرسه ای است در محله ( فرح آباد قدیم ) زمانی که هنوز کاملا جزئی از شهر محسوب نمی شد. در نزدیکی محل ساخت مدرسه شکارگاه سلطنتی قرار داشت . زمانی که شاه از آنجا گذر می کرد ، دیده بود که ساختمانی در حال بر پا شدن است و سوالاتی درباره قیمت و چگونگی ساخت در محل مدرسه کرده بود. گویا به رئیس سازمان برنامه و بودجه گفته بود که بروید ببینید چگونه  اینها با این قیمت مدرسه می سازند. آنها که جادو نمی کنند و از جیب هم خرج نمی کنند کسی هم که نذرشان نمی کند چطور شما متری 700 تومان خرج می کنید و نیمه کاره رهایش می کنید و اینها با این قیمت می سازند. گویا او گفته بود ما با سرهم بندی مدارس را می سازیم . اتفاقا ما بخشی از سفت کاری از پی تا بالا را به صورت برش خورده رها کرده بودیم و کاملا مصالح کاربردی قابل رویت بود .او گفته بود که ما با گل آجرها را روی هم چیده ایم در صورتی که در قسمت برش خورده نوع ملات که من روی آن حساس بودم دقیقا مشخص بود و ... .

 بعد از آن واقعه وزیر مستقیما با مهندسان مشاور صحبت کرده بود و آنها بسیار ناراحت بودند و تا چند روز با من به بدترین نحو برخورد کردند . پس از آن ، سازمان برنامه و بودجه پولی در اختیار من گذاشت تا دو مدرسه در خارج از شهر تهران بسازم و ما حق نداشتیم از عوارض شهرداری استفاده کنیم . من با پول این دو مدرسه 6 مدرسه ساختم . یکی از آنها مدرسه ای در دانشگاه علم و صنعت فعلی است که بعد ها گسترش یافت و به دانشکده تبدیل شد . مدتی بعد برای اینکه خلل در کار بیافتد  بازرس ها را به سر کار می فرستادند . اما کسانی که با من کار می کردند از روی صداقت و علیه سازمان برنامه و بودجه ، از من اجازه خواستند برای این کار حتی آنچه کار کرده بودند کمتر ارائه دادند یعنی برای نمونه اگر نقاشی 3500 متر کار کرده بود نوشته بود 2100 متر یا مثلا رنگ و روغن 800 متر را 540 متر نوشته بودند بازرس ها  نیز از پیش صورتهای خود را ساخته بودند و یک روز کار را تعطیل کردند اما ÷س از بررسی به کنایه گفتند « مهندسهای شما همیشه اینقدر زیادی حساب می کنند ؟»  حتی برای بدست آوردن حداقل نقطه ضعف ، آنها پی را سونداژ کرده و دیوار سنگی زیر پایه های باربر ار خراب کرده بودند تا بخشی از ساختمان دچار اشکال شود  اما خوشبختانه اتفاقی نیافتاد و این کار صروصدا ایجاد نمود . آنچه از این بخش از صحبتها می توانم نتیجه بگیریم این است که با توجه به مشکلات کنونی و وجود مضیقه ، باید چنین کارهایی انجام داد. من فکر می کنم اگر کاری برای میهنم انجام داده ام همین کارها بوده است و کارهای دیگری که انجام داده ام اصلا به حساب نمی آورم.

 من معتقد بودم که نباید ادا در آورد . خیلی جاها گفته ام که برای معماری ایرانی و یا اسلامی  ،ادای معماری زمان صفوی را درآوردن غلط است . همیشه معماران ما از پیشرفته ترین فن (تکنیک) زمان بدون تعصب اینکه از کجا آمده است بهره می برده اند . به همین دلیل است که معماری شیوه رازی از زمان سلجوقی با شیوه اصفهانی از زمان صفوی متفاوت هستند . تا وقتی که زمان خود باختگی شروع شد و پیوندمان با هنر خودمان گسسته شد . در هر حال باید منطق معماری گذشته را نگاه داریم. برای نمونه پنامها که عایق حرارتی و رطوبتی هستند  و در معماری گذشته ما کاملا رایج بوده اند ، درحال حاضر نیز میتوان با خرج کم  از آنها استفاده کرد. من از آنها در مدارس ساخته شده بهره بردم . در گذشته بعضی از بناها ی ما مانند کاروانسراها و پل ها را مانند بچه های رها شده در کوچه می ساختند . این ساختمانها را نیز به امید خدا در دل بیابانها می ساختند به نحوی که کمتر صدمه ببیند . برای همین منظور از روشهای ساختمانی و از پوششهای محکم استفاده  نموده اند. در کاروانسراها پوشش ها از طاق کلمبو یا پوشش « همیشه جاویدان » است. این نوع پوششها به سختی خراب می شود. حجره های کاروانسراها هیچکدام در نداشته است، چون اگر داشت مانند مدرسه غیاثیه  خرگرد درهای آن را می کندند و می سوزاندند. برای این منظور در جلوی بازشوهای  اتاقهای کاروانسراها پرده آویزان می کردند که در تابستانها از نوع حصیری بود و در زمستانها از نوع زیلو بوده است . من سعی کردم در ساخت مدارس از این منطق استفاده کنم یعنی به کار گیری بهترین مصالح و پرهیز ازبه کار بردن مصالح لوکس و همانگونه که پیشتر مثال زدم استفاده از تیرهای فلزی و دیگر مصالح  کاملا حساب شده بود. نمنه دیگر اینکه برای جلوگیری ازسنگینی تیرهای آهنی ، سقف روی طاق ضربی را کاه گل نمی کردیم و روی آنها مستقیما اندود می شد .این باعث می شد که وحشتی از ریزش کاهگل بر روی سر بچه ها وجود نداشته باشد و باعث مشکلات بعدی و یا تعطیلی کلاس نشود. نمونه دیگر اینکه من پله ها را درجا میریختم و از بهترین موزائیکهای ایرانی استفاده می کردم. در بکارگیری سنگها نیز دقت داشتیم  و از سنگهای با دوام استفاده میکردیم نه از سنگهای رنگی زیبا ولی سست. یا مثلا قیروگونی  که بعضی فکر می کنند این فن از خارج آمده است اما در ایران در ساخت بند امیر قرنها پیش از این فن استفاده شده و ما بخوبی از آن بهره می گرفتیم . درآخر فکر می کنم منطق آنچه را که معمارهای قدیمی به آن اعتقاد داشتند ما در کارهایمان به کار گرفتیم.

وزارت فرهنگ و هنر

در سال 1344 به وزارت فرهنگ و هنر رفتم . وزیر آموزش و پرورش از این امر راضی نبود و می خواست که من درآن وزارتخانه باشم ، گویا بین دو وزیر مشاجره ای نیز در گرفته بود .به نظرم وزیر فرهنگ و هنر گفته بود :«شما به اندازه کافی مهندس جوان دارید که مدرسه بسازند و بهتر و راحت تر کار کنید کاری که پیرنیا می کند به درد ما می خورد و او را می خواهیم.» اما تعهد خواسته بودند که همچنان به سرپرستی کارها ادامه دهم و این کار را هم کردم .

دروزارت فرهنگ و هنر مهندس بنایی ، رئیس بناهای تاریخی بودند .زمانی که من در دانشکده سال اول را می گذراندم ایشان سال دوم و مردی متدین ، بزرگوار و بسیار دقیق بودند. درستکاری ایشان باعث شده بود که خیلی ها از او رنجیده شوند. پیش از اینکه تشکیلات سازمان آغاز به کار کند مسئولیت ایشان تعمیر بناهای تاریخی بود . چندی نگذشت که سازمان حفاظت آثار باستانی تشکیل و آقای دکتر مهران مدیر عامل آن شد . مکان آن ابتدا ، در ساختمان جدید موزه ایران باستان بود که بعدها به خیابان لارستان انتقال یافت . رئیس بخش فنی سازمان ، مرحوم مهندس فروغی بود و من معاون ایشان بودم .به دلیل گرفتاری کاری بیش از اندازه ایشان ، به خصوص در خارج از سازمان  ، از من خواسته بودند که بیشتر کارها را زیر نظر داشته باشم ، به طوری که بعضی اوقات آنقدر کار زیاد بود که به اصطلاح دیوانه می شدم . گاهی اوقات باید در یک هفته از دو یا سه استان بازدید می کردم و همه بناهای آنها را میدیدم . خوشبختانه در بعضی از استانها افرادی کارآزموده داشتیم، به همین دلیل درآن استانها اشکالی پیش نمی آمد برای نمونه در اصفهان آقای مهندس شیرازی سرپرست سازمان بودند که من باید از ایشان چیزهایی یاد بگیرم یا در استان فارس آقای مهندس ریاضی و در یزد و کرمان آقای مهندس فتح نظریان ، مهندس سعیدی در بیشتر جاها حضور داشت. با اینکه ایشان معمار نیست  اما بنده معتقدم از خیلی از معمارها کارش بهتر است و مردی بسیار فهمیده و دانشمند می باشند . در کار معماری نیز از خیلی ها بهتر شده بود. از نمونه کارهای ایشان به نظرم برجهای خرقان قزوین است. جاهایی که هیچکس به آنجا نمی رفت ایشان حضور فعال داشتند. یکی دیگر از دوستان ،مهندس دانشدوست در خراسان است که واقعا نظیر ندارند و کارهایشان در سطح بالایی است . با این دوستان و عده ای دیگر از همکاران کارها خیلی خوب پیش می رفت .

در ایام فراغت کمی که بین مسافرتهایم پیش می آمد وقتی می خواستم در اتاق کوچکم در سازمان بنشینم یک عده دانشجو که بیشتر آنها از خارج آمده بودند منتظرم بودند و از من نوبت مصاحبه می گرفتند . به نظرم یکی از روسای دانشکده های معماری ایتالیا گفته بود که ما سیصد و اندی دکترا به پیرنیا دادیم. گویا دانشجویان عینا کروکی های را که من برایشان کشیده بودم بدون اینکه زحمتی به خود بدهند عینا کپی گرفته و نوارهایم را به ایتالیایی ترجمه میکردند و به عنوان بخش عمده تز خود ارائه میدادند. گاهی هنگام صحبت با اینها می دیدیم که یک عده به من می خندند و تعجب می کردم . بعد می دیدم که مدادم را به جای سیگار در دهان گذاشته و آتش می زنم و با سیگار خط می کشم!

در ضمن از کارهای مالی نیز سر در نمی آوردم و بعضی وقتها نکات جالبی اتفاق می افتاد. یادم می آید از کرمان تماس گرفتند که مهندس شما با کاشی کار برای کاشی هفت رنگ قرارداد بسته است اما ما بازرس فرستاده ایم و کاشی ها دو رنگ بیشتر ندارد .لذا سازمان برنامه این را قبول نمی کند . به آنها گفتم کاشی هفت رنگ یک اصطلاح است مانند « چهل ستون » که ممکن است صد ستون یا بیست ستون داشته باشد که همه به آنها « چهل ستون » می گویند و ...

سازمان حفاظت آثار باستانی یک بخش آموزش داشت که مرحوم مشکاتی زئیس آن بود ، آقای مشایخی هم آنجا بودند . در مجموع در سازمان خوب کار می شد و در تعمیر از بهترین چیزها استفاده می کردیم و مسایل مالی هم کمتر داشتیم .

پس از انقلاب دیدیم تنها کسی که می تواند سازمان را حفظ کند مهندس شیرازی است. همکاران ، ایشان را برای سرپرستی سازمان انتخاب کردند تا اینکه « سازمان حفاظت آثار باستانی » به « سازمان میراث فرهنگی » تبدیل شد.

استاد پیرنیادر طول مسئولیتم در سازمان ، چند کار را احیا نمودم البته نمی توانم بگویم مستقیما ، اما احیا آنها جزء به جزء با نظر من انجام می شد . یکی از آنها احیاء سر در باغ فین کاشان بود که کاملا  مسخ شده و به شکلی دیگر درآمده بود . با زحمت زیاد نقاشیهای اصلی را از زیر کار درآوردیم و به وضع اصلی تبدیل نمودیم که در حال حاضر نیز کار نسبتا خوبی است.

در تعمیر مسجد جامع ورامین نیز همکاری داشتم و جاهای دیگری که همه آنها به خاطرم نمی آید . یکی از بناهایی که سر در آن را بیرون آوردم سر در شاه عبدالعظیم بود. به خاطرم می آید که روزی برای کاری به آنجا رفته بودم . با دقت به آینه کاری که ترک خورده  بود، بقایای چفدی را دیدم و به نظرم مربوط به دوران آل بویه آمد . ایستادم و با ناخن یکی از آینه ها را کندم و در پس آن یک کار آجری فوق العاده و بسیار زیبا را دیدم . برای این که این کار را ادامه دهم خیلی بلاها سرم آوردند . من سماجت می کردم و بعضی ها آنجا مانع می شدند . یکی از آنها یقه ام را گرفت و بیرون انداخت و گفت مگر اینجا تخت جمشید است که کار باستانشناسی و حفاری انجام می دهید . اینجا امام زاده است. بالاخره راضی به انجام کار شدند.کتیبه را که بیرون آوردیم آن را بر روی کاغذ های بزرگ پیاده کردم .شبها تا پیش از خواب کاغذ ها بالای سرم بود و آنقدر آنها را می خواندم تا خوابم می برد. کتیبه را کلمه کلمه خواندم تا کل آن مشخص شد .برای تعمیر آن از یک نفر مرمت کار خوب استفاده کردم  ( متاسفانه اسم او دقیقا به خاطرم نمی آید « آقای موسوی یا مرتضوی » ) ایشان به خوبی کار کرد و کتیبه را احیاء نمود . همچنین بقیه اجزا کتیبه را نیز یافتیم  و بیرون آوردیم . بخشی ازکتیبه به دلیل ساخت و سازهای دوران ناصر الدین شاه و ساخت داربست سوراخ شده بود و در داخل آن چوب کار گذاشته بودند . این قسمتهای کار از بین رفته بود اما بقیه آن سالم مانده بود .بر اساس این کتیبه بنیانگذار آن مجد الملک اسعد براوستانی قمی بود که با پیدایش این کتیبه نام و نشان و لقب و کنیه و مناصب وی دقیقا به دست آمد . او از وزیران شیعه دوره سلجوقی است که اغلب کارهای زیبایی در انجام داده است ، این کار نیز از او بود .بعد از مدتی ، در اصلی آن را نیز یافتیم . یکی از درها ارتفاعی در حدود 87/1 متر داشت . از پشت در چند ورق قرآن با خط کوفی فوق العاده زیبا و روی پوست آهو به دست آمد. آنها را به موزه تحویل دادیم ولی در حال حاضر نمی دانم در کجا نگهداری می شود. درپشت کتیبه آثاری از زمان آل بویه به دست آمد و زیر آن ، بنای اصلی این آرامگاه از زمان محمد بن زید علوی ( پسر عموی حضرت عبد العظیم ) بود که چند سال پس از وفات حضرت عبد العظیم آن را ساخته بودند . من اجازه ندادم آنها را اندود کنند  و کار را در داخل مربعهایی در آوردم بدین صورت حداقل می توانستیم آجرکاریها را ببینیم ولی بعدها آن را اندود کردند و از بین بردند . هنوز هم می توان آنها را از زیر اندود در آورد.اماکن متبرکه انجام داده است ، این کار نیز از او بود .بعد از مدتی ، در اصلی آن را نیز یافتیم . یکی از درها ارتفاعی در حدود 87/1 متر داشت . از پشت در چند ورق قرآن با خط کوفی فوق العاده زیبا و روی پوست آهو به دست آمد. آنها را به موزه تحویل دادیم ولی در حال حاضر نمی دانم در کجا نگهداری می شود. درپشت کتیبه آثاری از زمان آل بویه به دست آمد و زیر آن ، بنای اصلی این آرامگاه از زمان محمد بن زید علوی ( پسر عموی حضرت عبد العظیم ) بود که چند سال پس از وفات حضرت عبد العظیم آن را ساخته بودند . من اجازه ندادم آنها را اندود کنند  و کار را در داخل مربعهایی در آوردم بدین صورت حداقل می توانستیم آجرکاریها را ببینیم ولی بعدها آن را اندود کردند و از بین بردند . هنوز هم می توان آنها را از زیر اندود در آورد.

یکی دیگر از بنا هایی که در احیای آن نقش داشتم « مسجد کبود » تبریز است .مدتها بود که قصد داشتند برای این مسجد کاری انجام دهند ( از زمان گدار تا به حال ) در این مدت طرحهای مختلفی برای آن ارائه شده است . برای نمونه طرحی  در زمان گدار ارائه شده بود که چند پایه بالای گنبد خانه بر پا شود و روی آن یک سقف مسطح یا شیب دار قرار دهند ولی به دلیل کمبود بودجه این طرح عملی نشد . از طرف دیگر چند چیز باعث خرابی بیشتر مسجد می شد .یکی بارش برف سنگین در تبریز بود که به تدریج مسجد را خراب می کرد . مسجدی که زمانی« فیروزه اسلام » لقب داشت و یکی از زیباترین مساجد دنیا بود به تدریج در حال نابودی بود . تحقیقات ما نشان داد که زلزله های مکرر در تبریز تاثیر به سزایی در تخریب مسجد داشته است .به طوری که من دیدم در یکی از زلزله ها بخشی از گنبد به چندین متر آن طرف تر پرتاب شده بود .شاید تخریبهایی نیز وجود داشته است مانند آنچه از طرف سلسله های  بعدی برای بنا های پیشین آن می آورده اند اما این مساله نقش زیادی در تخریب بنا نداشته است .

من در حین احیای بناها چند عکس پیدا کردم که راهنمای بسیار خوبی برای کاربود یکی عکسی از گنبد مسجد «مسجد کبود » بود و دیگری «  باغ دولت آباد » یزد که بعدا درباره آن توضیح خواهم داد . در عکس گنبد « مسجد کبود » خوشبختانه بخشی از گنبد که خراب شده ، دیده می شد . در این تصویر بخشی از گنبد تا شکر گاه گنبد مشاهده می شد و هماگونه که می دانید در گنبد های ایرانی اگر قسمتی از آن مشخص شود خیلی راحت می توان آن ر ارسم نمود .به این ترتیب گنبدرا ترسیم کردیم و کار به معمار بزرگ معاصر تبریزی استاد « رضا معماران بنام » محول شد ، دکتر هدایتی نیز در اجرای کار همکاری داشتند . استاد معماران که انسانی بسیار پخته بود کار را بسیار خوب اجرا کرد . هر چند که به کار ایراد هایی گرفته شد ازجمله اینکه پایه های گنبد ضعیف است و نمی تواند وزن آن را تحمل کند  اما نتیجه کار این بود که از تخریب کلی بنا جلوگیری شد.

بنای دیگری که به کمک عکس با ارزشی آن را احیا کردیم « باغ دولت آباد » یزد . از زمان جلال الدوله به باغ و اجزای آن آسیبهای فراوانی وارد شده بود . ارسی های آن را کنده بودند و جای آن سه دری گذاشته بودند . زمانی که باغ سربازخانه بوده است لطمات دیگری به آن وارد شده بود از جمله تخریب بادگیر آن بود . برای نمونه بادگیر باغ را از ترس اینکه فرو ریزد و ساختمان زیر آن را خراب کند کنده و برداشته بودند. خوشبختانه با پیدا کردن دو عکس از زمان جلال الدوله ( پسر ظل السلطان  حاکم یزد ) توانستیم اطلاعات مفیدی به دست آوریم . در عکس ها جلال الدوله ، خان بزرگ یزد در وسط باغ و در دو حالت ، یکی به طرف بادگیر و یکی به طرف هشتی دیده می شود . بر اساس این عکس ها ما بادگیر را دوباره ساختیم و ارسی ها را در جای خود گذاشتیم ، سر در را نیز احیاء نمودیم

مسجد فهرج

بعضی ها گفته اند که « مسجد جامع فهرج » از یافته های پیر نیا می باشد . در صورتیکه این بنا گم نشده بود که من آن را بیابم .به یاد دارم که از بافق باز می گشتیم . قصد استراحتی کوتاه داشتیم . در عین حال مردم ، ما و ماشینمان را که روی آن آرم « سازمان حفاظت آثار باستانی » بود ، دیده بودند ، آنها فکر کرده بودند که ما می توانیم برای ساخت مسجدی نو به آنها کمک مالی کنیم  و به ما گفتند که در آبادی ، مسجد خیلی کهنه ای وجود دارد که ما قصد تخریب آن را داریم تا بتوانیم مسجدی نو بسازیم ، ما به آنها گفتیم ما برای نو ساختن پول نداریم اما اگر چیزی باشد ، آن را درست می کنیم . آنها گفتند خیلی کهنه و خراب است و من گفتم : هر چقدر هم که کهنه باشد اصلا نمی شود آن را خراب کرد . از آنها خواستم بنا را به من نشان بدهند . وقتی وارد مسجد شدم مبهوت ماندم . دیدم در یک بنای ساسانی هستم که مسجد نام دارد . در آنجا تمامی اصول ساخت مسجد رعایت شده بود اما جزء جزء عناصر آن یعنی شبستان ، صفه ها ، رواقها به شکل معماری پارتی بود . پس از آن به کنکاش منابع تاریخی پرداختم و با استفاده از کتاب تاریخ جعفری و منابع دیگر به نکات دیگری پی بردم . آنچه دریافتم این بود که این مسجد در نیمه اول قرن اول هجری ساخته شده اما معماری آن نسبت به پیش از اسلام تغییر نیافته است و می توان آن را اولین بناهای « شیوه خراسانی » دانست این بنا ، دارای ویژگیهای مختلفی است . تمام چفد های آن بیز کند است و طاقها بیز تند می باشند .

در گاهها آن همه دارای شانه یعنی پس نشستگی در قسمت پاکار قوسها هستند . این نمونه ها در معماری زمان ساسانیان نیز مشاهده می شود . دراین جا خواستگاه چفد عقب تر نشسته زیرا کاربرد قالب را داشته است . البته سوالهایی نیز در ارتباط با این بنا مطرح شده است یکی از آنها درباره ستونهایی است که رو به روی ورودی مسجد قرار گرفته است .چنین کاری را در جاهای دیگر نیز می توان دید . در دشت آهوان بین سمنان و دامغان رباطی به نام « انو شیروان » ساخته شده است .بعضی به اشتباه آن را مربوط به زمان ساسانیان می دانند اما انوشیروان نوه قابوس  وشمگیر حاکم آن محل بوده است . در این بنا که به نظر می رسد ساختمانی یکدست بوده پایه هایی  درجلوی  درگاهها قرار داده شده است که خود به عنوان یک حفاظ عمل می کرده است تا داخل اتاق پیدا نباشد . در مسجد فهرج نیز اینگونه است . این مسجد چیزهای فوق العاده دیگری نیز دارد که هر کدام می تواند موضوعی برای مطالعه باشد . یک بار بر اثر بارندگی ، بخشی از دیوار مسجد خراب شد در بالای دیوار چند رف قرار دارد که شاید بتوان گفت از پیش از اسلام بوده است . این رفها را روی دیوار درآورده اند . وقتی دیوار خراب شد روی نقشها را نایلون کشیدم و جلوی آن را دیوار خشتی قرار دادم تا کسی کار اصلی را نبیند . این باعث می شد تا از نابودی کار جلوگیری شود .

مکانهای دیگری را نیز اینگونه از دید خارج کرده ام تا از بین نروند که پیش از رفتنم باید بگویم کجا هستند . یکی در ایوان« سید رکن الدین » یزد است . وقتی آنجا را احیاء می کردم در کنار آن ، یک قسمت از ازاره کاشی را پیدا کردم . نقش آن « اختر چلیپا » است و ستاره های زیبا با چلیپا کار شده است . می توان گفت که جنس آنها کاشی معمولی نیست و نوعی چینی است . متاسفانه خیلی از این آثار را کنده اند و برده اند . من برای جلوگیری از این کار جلوی آن دیوار کشیدم که معلوم نباشد . البته در همان زمان نیز مرحوم وزیری از افراد خیر و بزرگ یزد که خدایش رحمت کند تعدادی از این کاشی ها را به مسجد میر چخماق برد و در قسمتی از مسجد نصب کرد.

در مسجد جامع فهرج یک کار پژوهشی که می توان انجام داد بر روی شبستان زمستانی آن و برخی اجزاء آن است . این بخش از بنا در زیر ساباط ، چسبیده به مسجد قرار دارد . این شبستان به دو بخش زنانه و مردانه تقسیم می شود که به شکل اتاقهای کشیده می باشد که در مساجد دیگر صدراسلام نیز دیده می شود . در این اتاقها نوعی کشیدگی در سقف نیز مشاهده می گردد مانند آن چیزی که  در مسجد سر کوچه محمدیه نایین دیده می شود. در اینجا نیز دیوار قبلی طول اتاق است . دو اتاق نیز به هم چسبیده اند . یکی از نکات مهم در این مسجد " در" آن می باشد . می دانید که مساجد ، در نداشته اند . معمار این بنا حیفش آمده که درهای شکوهمند و زیبای آن روز را به نحوی نشان ندهد . او بر روی دیوار مسجد گل بری کرده که بعدها روی آن را قرمز کرده اند . این درها فوق العاده هستند و ما هیچ نمونه ای  از آن نداریم . یکی دیگر از نکات جالب این مسجد محراب اولیه آن است که متاسفانه آن را سوراخ کرده اند . مسجد چند محراب دیگر نیز دارد که به نظر می رسد هر کس نذری داشته آنها را ساخته است . درمسجد بعضی از آنها به عنوان اعتکاف گاه استفاده می شده و کسانی که می خواستند معتکف شوند گوشه ای را انتخاب می کردند و در آنجا مشغول عبادت می شدند . این محرابها الزاما نباید رو به قبله باشد و می توانست هر جایی باشد مانند مسجد جامع ساوه . مناره مسجد بعدها ادغام شده است .

تدریس در دانشگاه

کار دانشگاه را از حدود سالهای 1344-1345 شروع کردم .ابتدا در دانشکده هنرهای زیبا مشغول به کار شدم . همچنین کلاسهایی برای محافظان آثار باستانی و ژاندارمری تشکیل می شد . دانشکده معماری و شهرسازی شهید بهشتی ، سازمان جهانگردی ، دانشگاه فارابی تهران و پردیس اصفهان و دانشگاه علم و صنعت دیگر جاهایی بودند که در آنها تدریس داشته ام .

مقاله ای از استاد پیرنیا

تحقیق در معماری گذشته ایران-قسمت سوم

#انتخاب موضوع (در معماری ایرانی برای تحقیق  و مشکلات خانه ها و بافتهای  قدیمی و تاریخی )

دربحثهای مربوط به معماری ایران باید به بعضی موضوعات کاربردی توجه خاص بشود . چیزی که با کمال تاسف در دانشگاههای ما نادیده گرفته می شود . ازطرف دیگر به موضوعاتی تا حدی خیالی نیز پرداخته میشود برای مثال « ایستگاه قطار در کره زهره !» و چیزهای دیگر نظیر این . البته علت آوردن این مثال ، نشان دادن جنبه غیر کاربردی و صرفا خیالی بعضی موضوعات است . ما می توانیم درباره موضوعاتی کار کنیم که به جنبه کاربردی آن بیشتر توجه شود . موضوع مسکن درحال حاضر از بزرگترین مشکلات و گرفتاریهای جامعه است . نداشتن مسکن دغدغه قشر بزرگی از جامعه به خصوص جوانان است و این مشکل به وضع خطرناکی تبدیل شده است . درگذشته یک روستایی با مصالح بوم آورد و دم دستی ، خانه خود را می ساخت و هر وقت نیاز بود آن را تعمیر می کرد . ولی حالا بعضی مصالح مانند آهن و سیمان از دور دست برای او بار میشود و خانه ای با دو یا سه اتاق برای او ساخته می شود . حال اگر گوشه ای از خانه او خراب شود چه باید بکند ؟ آیا دوباره باید از تهران برای او مصالح فرستاده شود ؟! باید این مشکل را حل کرد . البته من نمی گویم که باید استفاده مجدد از طاق و خشت داشته باشیم ، به خصوص در مناطقی که یکبار زلزله آمده است اصلا نباید از طاق استفاده کرد . اما در بسیاری مکانها هنوز می توانیم از مصالح بومی برای رفع مشکل مسکن استفاده کنیم و نیازی را که داریم به خوبی برطرف نماییم . این کارها باید از دانشکده های معماری ما شروع شود .

موضوع مسکن می تواند از سالهای نخست در دانشکده – وقتی که دانشجو پروژه مسکن دارد – ارائه شود و این کار چندین بار در سالهای مختلف تکرار گردد . در این موضوعات نه تنها خانه  روستایی بلکه موضوع آپارتمان را در تهران برای یک خانواده 4 نفره یا خانواده پر جمعیت ارائه نمود .از دانشجو یک طرح منطقی خواسته شود و اینکه چگونه می توان خانه ای با صرفه طراحی کرد . من آرزو داشته ام چنین کارهایی را ببینم ولی متاسفانه تا به حال به ندرت در پروژه ها و پایان نامه ها به این نوع موضوعها بر خورده ام .

موضوع دیگر تحقیقاتی می تواند بافتهای قدیم و احیاء بافت محلات تاریخی باشد . در بافتهای کهن این کشور سرمایه های عظیمی وجود دارد . آیا این سرمایه ها باید مانند زباله از طرف شهرداریها در خندق ریخته شود ؟ از دست دادن این سرمایه ها حیف است . این حرف به معنی آن نیست که مردم را مجبور کنند که در داخل خرابه ها زندگی کنند . به خاطرم می آید که صحبتی درباره محله عودلاجان داشتیم . یکی از دوستان در مقاله ای در روزنامه نوشته بود که : « پیرنیا می گوید که مردمان این محله در این خانه ها بنشینند تا او سالی یکبار از باغ زیبایش بیاید و شما را نگاه کند . اگر اینجا زیباست شما بیا اینجا زندگی کن و ما شما را تماشا کنیم !»، البته این منطقی نیست که ما به آنها بگوییم با این مشکلات باید در این مکانها زندگی کنید .شاید بخشی از این مشکل تقصیر من بوده باشد که به ساکنان این محلات اجازه نمی دادیم که دخل و تصرفی د رخانه ها داشته باشند . باید به مردمی که به علت خرابیهای موجود آن را رها کرده اند و آنجا متروک مانده است حق داد .محله ای که نه آب نه برق نه گاز درست دارد حتی بعضی وقتها هیچ چیز ندارد و قابل سکونت نیست . گاهی من می بینم که خانه ای در یکی از این محلات خراب شده و به صاحبخانه گفته شده است که حق دست زدن به آن را نداری و از طرف دیگر نیز کمکی به